Search
Close this search box.
تازه ها
پرونده تاریخ فلسفه (قسمت پنجاه‌ویکم: کارل مارکس «3»)

مارکس قسمت سوم

اتوپیای مارکسیستی

 

مانیفیست کمونیست تصویری کلی از تاریخ بشریت ارائه میدهد که در نهایت به ظهور طبقه بورژوازی و پرولتاریا میانجامد و علاوه بر این درباره سیاست، جامعه و اقتصاد نظریاتی مطرح میکند. مثلاً از این میگویدکه استثمارگری تنها خصیصه منفی نظام سرمایهداری نیست بلکه ذاتاً اقتصادی ناپایدار دارد و مسبب بحرانهای تجاری شدید میشود و در نتیجه بر فقر طبقه کارگر میافزاید و پرولتاریا را که طبقه انقلابی است ایجاد میکند. برای نخستین بار در تاریخ، این طبقه انقلابی اکثریت عمده بشریت را نمایندگی میکند.

او این تحولات را ناشی از ماهیت پیچیده فرآیند تولید میبیند. پیشبینی مارکس این بود که با پیشرفت تکنولوژی بیکاری افزایش می‎یابد و افراد بیشتری را از وسایل تولید بیگانه میکند. این امر جامعه را به دو بخش تقسیم میکند. یک بخش مردم فقیر و بخش دیگر گروهی اندک‎شمار که مالک و صاحب اختیار وسایل تولیدند. براساس قاعده دیالکتیک، نتیجه این تضاد پیدایش انقلابی پرخروش برای استقرار یک جامعه جدید بدون طبقه است. این تحول جامعهای بدون تضاد و اتوپیایی میسازدکه پایان دیالکتیک است.

مارکس میاندیشید که این جامعه بی نقص نیازی به حکومت ندارد بلکه فقط اداره می شود و این مدیریت آن بر عهده رهبران انقلاب است. یعنی «حزب» کمونیست. درون این نوع دولت جدید (که مارکس نامش را «دیکتاتوری پرولتاریا») گذاشته بود) مردم از دموکراسی اصیل و مالکیت اجتماعی ثروت بهره میبرند. اندک زمانی پس از این تحول نهایی در شیوه تولید و تبدیل شدن به جامعهای بی نقص، پیشبینی مارکس این بود که قدرت سیاسی پایان خواهد یافت چون دیگر هیچ انگیزهای برای تخالف سیاسی یا جرم و جنایت باقی نمی­ماند.

 

قدرت سیاسی

مارکس پیش‎بینی کرد که نتیجه نبرد طبقاتی شدید در اروپا بین بورژوازی و طبقه کارگر حقوقبگیر فقط زمانی مشهود میشود که توده انبوه مردم داراییهای خود را از دست دهند و کارشان را در ازای دستمزد بفروشند. در این صورت در کنار هم قرار گرفتن فقر و ثروت عظیم عدهای قلیل کاملاً مشهود میشود و کمونیسم جذابیتی فراینده مییابد. اما مارکس انتظار نداشت که مخالفان کمونیسم زود از مزایای خود دست بکشند. در طول تاریخ و هر دورهای از آن طبقه حاکم از مزیت کنترل کردن حکومت و قانون به صورت همزمان بهرهمند بوده و از این دو برای تقویت استیلای اقتصادی استفاده کرده است. دولت مدرن از نظر مارکس در واقع کمیتهای برای رتق و فتق امور طبقه بورژوازی بود و کشمکشهای گروههای حاشیهای و مستثنی شده برای اعمال حقوقشان مثل مبارزه برای حق رای- روشهایی کوتاهمدت هستند که تضاد اقتصادی بنیادین در آنها نمود مییابد.

مارکس منافع سیاسی و احزاب را صرفاً ماشینهایی برای جلب منافع اقتصادی طبقات حاکم میدانست که به نحوی نمایش داده میشوند که گویی منافع عمومی هستند تا به این طریق قدرت طبقه حاکم افزایش یابد و بتواند قدرت را حفظ کند

 

راه انقلاب

اصالت نظریات مارکس به سبب ترکیب ایدههای از پیش موجود است و نه خلق ایدههای نو. سیستم او دیدگاههایی را از فیلسوفان ایدئالیست آلمانی به خصوص گئورگ هگل و لودیگ فوئر باخ برگرفت، از فیلسوفان فرانسوی مثل ژان ژاک روسو و از اقتصاددانان سیاسی انگلیسی به خصوص آدام اسمیت. در نیمه اول قرن نوزدهم سوسیالیسم دکترین سیاسی شناخته شدهای بود و مارکس از آن دیدگاههای متعددی درباره مالکیت، طبقه، استثمار و بحران تجاری استخراج کرد.

وقتی مارکس مانیفیست را مینوشت تضاد طبقاتی امری ملموس بود. متن درست قبل از انقلابهای پی در پی علیه خودکامگان کشورهای اروپایی در سالهای 1848، 1849 نوشته شد. در دهههای بعد تعداد زیادی از مردم از حومه و شهرستانها به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند. آنها به دنبال کار بودند، با اینکه هنوز اروپا شاهد انقلاب صنعتی مشابه آنچه در بریتانیا رخ داد نشده بود اما موج نارضایتی فقرا علیه وضع موجود دستاویز سیاستمداران ملیگرا و لیبرال شد و انقلاب اروپا را در نوردید. هر چند این قیامها شکست خوردند و تغییرات ماندگار اندکی حاصل شد.

با این وجود مانیفیست در قرن بیستم جایگاهی نمادین یافت و الهامبخش انقلاب روسیه، چین و بسیاری کشورها شد. تئوریهای مارکس در عمل درست از کار درنیامدند، سرکوب در روسیه استالینی و چین مائویی و کامبوج پل پتی موجب شد تئوریهای سیاسی و تاریخی او اعتبار خود را تا حد زیادی از دست بدهند.

نقد مارکسیسم

مارکس تصور نمیکرد که کمونیسم در این جوامع کشاورزی به این شکل وحشیانه به کار رود، اما ایدههایش هنوز هم موضوع بحث و انتقاد هستند. نخست اینکه استدلال همیشگی مارکس این بود که انقلاب اجتنابناپذیر است و این بخش اصلی دیالکتیک بود اما واضح است که خیلی سادهانگارانه است زیرا خلاقیت بشر میتواند انواع انتخابها را بیافریند و دیالکتیک امکان بهبود از طریق اصلاح تدریجی را نادیده میانگارد. دوم اینکه مارکس تمایل داشت به پرولتاریا همه اوصاف نیکو را نسبت دهد و میگفت که جامعه کمونیستی باعث ظهور نوع جدیدی از انسان میشود هرگز توضیح روشنی نداد که دیکتاتوری این پرولتاریای بیعیب و نقص چه تفاوتی با خودکامگی پیشین دارد و حرفی از روش اجتناب از فساد ناشی از قدرت هم نزد.

سوم، مارکس از امکان تهدید آزادی پس از انقلاب سخنی نگفت: فرضش این بود که فقر عامل همه جرایم است. منتقدانش معتقدند که او به قدر کافی قدرت ملیگرایی را درک نکرده بود و تفسیر درستی درباره نقش رهبری فردی در سیاست ارائه نداده بود. در پی جنبش کمونیستی قرن بیستم در همه کشورهایی که کمونیستها بر سر قدرت آمدند فرقههای کیش شخصیت پدید آمد.

 

تاثیر ماندگار

علیرغم انتقادها و بحرانهایی که نظریا مارکس ایجاد کردند او همچنان تاثیرگذار است. امروز مارکس هم به عنوان منتقد قدرتمند سرمایهداری تجاری و نظریه پردازسوسیالیستی بر سیاست و اقتصاد تاثیر میگذارد بسیاری با این گفته آیزایا برلین فیلسوف روسی-بریتانیایی موافقند که مانیفیست کمونیست اثری نبوغآمیز است.

 

کارل مارکس

معروفترین متفکر انقلابی قرن نوزدهم در شهر تریر آلمان به دنیا آمد. پسر وکیلی یهودی بود که مسیحی شده بود. مارکس در دانشگاه بن حقوق خواند و در دوره تحصیل با همسرش جسی ون وستفالن آشنا شد. بعد در دانشگاه برلین تحصیل کرد و روزنامهنگار شد. علاقهای که او به دموکراسی در نوشتههایش نشان میداد باعث شد که مشمول سانسور توسط خاندان سلطنتی پروس شود و به فرانسه و بلژیک تبعید شود. در این دوره او به همراه رفیق آلمانیاش فردریش انگلیس موفق به تکوین نظریه کمونیسم شد.

مارکس بعد از انقلاب سالهای 1848 و 49، آلمان بازگشت اما با شکست انقلابیون برای بقیه عمر به لندن تبعید شد. او و همسرش در فقر مطلق زندگی میکردند و وقتی مارکس 64 ساله در تنگدستی درگذشت تنها یازده نفر به مزارش حاضر شدند

 

زمینه

 شاخه: فلسفه سیاسی

 رویکرد: کمونیسم

 پیش از او:

  1. نیکولو ماکیاولی درباره تضاد طبقاتی در روم باستان و رنسانس گفت.

1789 انقلاب فرانسه الگویی برای بیشتر مباحث فلسفی درباره انقلاب شد.

 

 پس از او:

دهه 1880. فردریش انگلس تئوری‎های مارکس را در فلسفه ماتریالیسم تاریخی گنجاند.

دهه 1930. مارکسیسم فلسفه رسمی اتحاد جماهیر شوروی و بسیاری کشورهای کمونیستی شد.

  

ترجمه: زهرا قیاسی