Search
Close this search box.
تازه ها
پرونده تاریخ فلسفه (قسمت پنجاه‌ویکم: کارل مارکس«1»)

تاریخ جامعه تا به حال تاریخ ساختارهای طبقاتی است.

کارل مارکس (1883-1818)

آیا تاریخ پیچیده نوع بشر میتواند به صورتبندی واحدی تقلیل یابد؟ کارل مارکس از بزرگترین متفکران قرن نوزدهم بود و باور داشت که این تقلیل امکانپذیر است. او فصل اول معروفترین نوشتارش با عنوان «مانیفیست کمونیست» را با این ادعا آغاز میکند که تحولات تاریخی به سبب بروز تضادهای مداوم بین طبقه حاکم (بالا دستی) و طبقه زیردست رُخ میدهند و ریشه این تضاد اقتصاد است.

مارکس باور داشت که به شناختی مهم و منحصر به فرد درباره سرشت جامعه در طی اعصار دست یافته است. رویکردهای پیشین به تاریخ بر نقش قهرمانان و رهبران تاکید می­کردند یا نقش نظریهها را برجسته می­کردند. اما تمرکز اندیشه مارکس بر سلسله تضادهای گروه بود، که زمانی بین اربابها و بردگان قدیم بود و زمانی دیگر بین زمینداران قرون وسطا و رعایا و در دوره مدرن بین کارفرمایان و کارمندان. تضاد بین این طبقات از نظر او عامل تحول انقلابی بود.

مانیفست کمونیست

مارکس مانیفست را به همراهی فردریش انگلسِ فیلسوف نوشت، با انگلس در اواخر دهه 1830 و هنگام تحصیل فلسفه در آلمان آشنا شده بود. انگلس از کار پشتیبانی مالی کرد، ایدههایش را آورد و مهارت بالایی در نگارش داشت؛ اما مارکس نابغه اصلی نوشتار مشترکشان شناخته شد.

مارکس و انگلس در دستنوشتههای خصوصیشان که به اوایل دهه 1840 مربوط میشوند اذعان کرده بودند که فیلسوفان پیشین قصد تفسیر جهان را داشتهاند در حالیکه نکته اصلی مدنظر آنها تغییر دادن جهان است. در دهههای 1850 و 1860 مارکس در نوشتجات مختصر متعددی ایدههایش را پالایش کرد، از جمله در مانیفست کمونیست که جزوهای حدوداً چهل صفحهای است.

مانیفست در پی شرح ارزشها و برنامههای سیاسی کمونیسم است- نظام باور جدیدی که گروه نسبتاً کوچک و جدیدی از جامعهشناسان آلمانی آن را بنا نهاده بودند. ادعای مانیفست این است که جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم میشود: بورژوازی (طبقه صاحب سرمایه) و پرولتاریا (طبقه کارگر).

واژه بورژوازی از کلمه فرانسوی burgeis  یا burgher مشتق شده است. و به معنای بازرگان ملاکی است که به قدری بیشتر از مردم یک ناحیه پول درآورده است که میتواند کسب و کار خودش را راه بیاندازد. مارکس توضیح میدهد که کشف و استعمار امریکا، گشایش بازارهای هند و چین و افزایش کالاهای مبادلهای در اواسط قرن نوزدهم، باعث رشد سریع تجارت و صنعت شد. صنعتگران نمیتوانستند برای نیازهای رو به رشد بازارهای جدید کالای کافی تولید کنند و به این ترتیب کارخانهها جایگزین آنها شدند. همانطورکه در مانیفست آمده است «بازارها همچنان به رشد ادامه دادند و تقاضا سر به فلک کشید.»

ارزشهای بورژوازی

مارکس ادعا میکند که بورژوازی همه تجارت را در یَدِ خود دارد و رابطۀ بین مردم را صرفاً به «منفعت پرستی عریان» و «پرداخت پول» بدون «عاطفه» تبدیل کرده است. زمانی ارزش مردم به این بود که کیستند اما بورژوازی «ارزش فرد را به ارزش مبادلهای» بدل کرده است. ارزشهای اخلاقی، دینی، و حتی عاطفی به کناری گذاشته شدهاند، چرا که همه افراد از دانشمند گرفته تا وکیل و کشیش و شاعر به کارگران مزدور تبدیل شدهاند. مارکس مینویسد که بورژوازی به جای «اوهام» مذهب و سیاست «استشمار عریان، بیشرمانه، مستقیم و بی رحم را جایگزین کرده است.» امتیازاتی که زمانی از آزادی مردم دفاع میکردند برای رسیدن به آزادی «نامعقولی» به کناری گذاشته شدهاند، آزادی در تجارت.

به قول مارکس، تنها راه حل این است که همه وسایل تولید اقتصادی (مثل زمین، مواد خام، ابزارها و کارخانهها) به مالکیت عمومی درآیند و افراد جامعه مطابق با ظرفیتهای خود کار کنند و به اندازه نیازشان مصرف کنند. این تنها راه ممانعت از استفاده ثروتمندان از حاصل عمر فقراست.

تغییر دیالکتیکی

فلسفه استدلال مارکس درباره فرآیند تحول تا حد زیادی مدیون گئورگ هگل است که پیشتر واقعیت را نه وضعیت ظاهری امور بلکه فرآیند تحول مداوم تبیین کرده بود. او میگفت که علت تحول این واقعیت است که هر ایده یا وضعیتی (که «تز» نامیده میشود) حاوی تضادی درونی است (آنتی تز) که به تدریج به تحول می­انجامد و ایده یا وضعیتی جدید ایجاد می کند (که همان سنتز است) و این فرآیند دیالکتیک نام دارد.

هگل معتقد بود که ما هرگز نمیتوانیم چیزها را در جهان چنانکه واقعا هستند تجربه کنیم فقط آنچه را بر ما نمایان میشود درمییابیم. از نظر او وجود اساساً از ذهن یا روح تشکیل شده است، بنابراین سفر تاریخ از چرخههای دیالکتیکی بیشماری عبور کرده است و در نهایت تاریخ پیشروی روح یا Geist  است. سفری است به سوی وضعیت هماهنگی مطلق. اما در اینجا راه مارکس و هگل از هم جدا میشود. مارکس تاکید میکند که فرآیند حاضر سفر پیشرفت روح نیست بلکه تحول تاریخی واقعی در کار است. مارکس میگوید که وضعیت نهاییِ بدون تخاصم آن وضعیت معنوی که هگل پیشبینی میکرد نیست بلکه جامعه کاملی است که در آن همه برای خیر عمومی مشغول به کار هستند.

 

ترجمه: زهرا قیاسی