Search
Close this search box.
تازه ها
یأس فلسفی

نویسنده: مصطفی رحیمی    /   نشر: امیرکبیر

? طرفداران «یأس فلسفی» به گمان خود چند سلاح قاطع در دست دارند:

  1. می‌گویند بشر از درون، دچار نیروهای ناهمساز است که کار او را به گناه و تباهی و فساد می‌کشاند. به همان دلیل که قابیل مغز هابیل، برادر خود را پریشان کرد و به همان دلیل که آدم و حوا به وسوسۀ نفس از بهشت رانده شد، آدمی تا در پهنۀ جهان سرگردان است چنان است که بوده: آدم می‌کشد، به برادر تعدی می‌کند، در برابر افسون نفس اماره زبون و ذلیل است و در آخرین تحلیل، یا گوسفند سلیم است یا گرگ.
  2. می‌گویند که اجتماع بشری و تضادهای آن چنانست که هرگونه کوششی را بیهوده می‌سازد. بشر چون «سیزیف» افسانه‌ای، تخته‌سنگی را تا بالای کوه می‌برد؛ اما سنگ طلسم شده، پس از رسیدن به قلۀ کوه دوباره به جای نخستین فرو می‌غلتد… و باز این کار پوچ تکرار می‌شود.

به نظر این گروه، عمل که با اندیشه در تضاد دائم است همواره با بن بست مواجه می‌شود؛ آدمیان زندانیان تیره‌بختی هستند که هر کس بیشتر بکوشد، بیشتر سر خود را به دیوار کوبیده است.

  1. می‌گویند که فلسفه‌های کهن، چون عرفان ایران و فلسفۀ بودایی هند و دین مسیح و غیره کمابیش به همین نتایج می‌رسند، یکی به حیرت می‌انجامد، دیگری به «نیروانا» و فراموشی می‌رسد و سومی رسالت خود را در رهبانیت و ترک همۀ نعمت‌های جهان محسوس می‌داند.
  2. می‌گویند نظریۀ نسبیت اینشتین، برای علوم اجتماعی نیز قاطعیتی باقی نگذاشته و هر یقینی را مبدل به شک کرده است. به عقیدۀ اینان نظریۀ عدم حتمیت در علوم حقیقتی است انکارناپذیر.
  3. ادعا می‌کنند که آثار نویسندگان و هنرمندان بزرگ، جز تلقین یأس و نومیدی و حیرت نیست و چون بیهوده سخن بدین درازی نیست ناچار شرط بزرگی و بزرگ منشی، نومیدی و سرگشتگی است.
  4. می‌گویند که مکتب‌های مدعی خوش‌بینی، کم و بیش دکانی بوده است که دیر یا زود پردة تزویر از برابر آن افتاده و سرانجام چهرۀ حقیقت آشکار شده است.

✔️ بیشتر این‌ها میوه‌هایی است که ما از پای درخت غربیان (به معنای وسیع کلمه) در سبد خالی خود انباشته‌ایم. اگر مسلم گردد یأس فلسفی آخرین حد اندیشۀ بشری و اوج فکری اوست، اگر ثابت شود که همۀ درها بسته است و از هیچ طرف امیدی نیست؛ وضع کنونی جامعه به شدت تحکیم و تأیید می‌شود.

✔️ سررشته داران، خشنود و خرسند، همچنان به کار و کاردانی خود ادامه خواهند داد. به طور غیرمستقیم تأیید می‌شود که اکثریت انبوه جامعه، همچنان باید با فقر و گرسنگی و نادانی و تیره‌روزی بسازند و تا قیام قیامت به معجزه‌ها دخیل ببندند.

? در نتیجه روشنفکران باید یکی از این چند راه را انتخاب کنند:

? برای اقناع هوس‌های خود (که جانشین آرزوهای بلند انسانی است) در داخل و خارج تکیه‌گاهی بجویند. به بزم این و آن بروند و کسب شهرت و توفیقی کنند و احیاناً به آب و نانی برسند و برای سر بر کشیدن از میان علف‌ها، چون لبابی نحیف، به چنار ارجمندی بپیچند. و بدین وسیله به گیاهان باغ تفاخر بفروشند و «بلندی» و عظمت خود را به رخ این و آن بکشند. این راهی است که در گذشته و حال طرفدار زیاد داشته است

? راه دیگر آنست که روشنفکر، اگر دستش می‌رسد، جای خالی هر خصلت بشری را در ضمیر خود با پول پر کند. هرجا کیسه‌ای هست دست در آن فرو برد: دبیر، دکان سمساری باز کند، پزشک، بنگاه معاملات ملکی بیاراید، قاضی، به خرج «اصحاب دعوی» کاخ بسازد و اندیشمند دیروز بانکدار و مقاطعه کار امروز شود و غیر آن..

?و اگر هیچیک از این وسایل فراهم نشد، اعصاب خود را با مخدری بفرساید و چون بوم و بوتیمار نوحۀ غم سر دهد.

نومیدی، ایمان را چون خوره می‌جود و بی‌ایمانی، حاصلی به بار می‌آورد که دورنمایی از آن را دیدیم.

اکنون باید دید آیا به راستی فلسفه و هنر قرن ما، فلسفه و هنر نومیدی است یا راهی به جایی دیگر هم هست؟