در طول تاریخ بشر جمعیت همواره عاملی برای قدرت بوده است؛ اساسأ عامل کشورگشاییها و جنگهای گذشته نیز جمعیت محسوب میشود چرا که افزایش جمعیت در کشورها موجب تحمیل فشار به منابع آن جامعه میشده و راه آن گسترش محیط بوده است. امروزه با افزایش جمعیت و وارد شدن فشار بر منابع و محیط، جنگ و کشورگشایی صورت نمیگیرد بلکه به جای آن مهاجرت افزایش پیدا کرده است. مهاجرت از مکان پرجمعیتتر به مکان کم جمعیتتر، از مکان کمتر توسعهیافته به مکان بیشتر توسعهیافته. اما همین عامل مهاجرت هم تأثیرات مهمی بر نظام قدرت جوامع اعمال میکند؛ در واقع یکی از علتهای مهم مردم برای مهاجرت وجود نابرابری و کمبود امکانات در جامعۀ خود است. حال اگر بعد از مهاجرت به جامعۀ دیگر، مردم باز شاهد این باشند که وضعیت آنان نسبت به شهروندان اصلی آن جامعه در جایگاه پایینتری قرار دارد و امکانات کمتری نسبت به آنها دارند، بیش از پیش احساس نابرابری کرده و به ایجاد آشوب و ناآرامی میپردازند. کشور فرانسه مثال خوبی برای این مسئله است چرا که بخش قابل توجهی از اعتراضات و آشوبهایی که اخیرأ در آن رخ داده توسط مهاجران جوان این کشور ایجاد شده است. از طرف دیگر از آنجا که بیشتر مهاجرتها از جوامع کمتر توسعهیافته به جوامع بیشتر توسعهیافته صورت میگیرد، تصور شهروندان اصلی جامعۀ مهاجرپذیر (جامعۀ مقصد که افراد به آن مهاجرت کردهاند) این است که مهاجران نسبت به آنان از تمدن و فرهنگ پایینتری برخوردار هستند؛ که این تصور خود باعث نزاع و درگیری بین بومیان (افراد متعلق به جامعه مقصد) و مهاجران میشود.
به علاوه، ورود مهاجران به یک جامعه باعث افزایش نیروی کار ارزان در آن جامعه میشود؛ یعنی درصورت نیاز به کارگر، کارفرماها به سراغ افراد مهاجر میروند چرا که میدانند ورود آنها به این جامعۀ جدید باعث افزایش نیروی کار شده و بهخاطر رقابتی که بین آنان با کارگران بومی (کارگرانی که شهروند اصلی جامعه هستند و مهاجر نیستند) ایجاد شده است، میتوانند دستمزد کمتری به آنان بدهند. همین مسئله موجب نارضایتی نیروی کار بومی و بروز اعتراض و آشوب میشود. مصداق بارز این اتفاق نیز کارگران افغانستانی مهاجر و دستمزد کمتر آن نسبت به کارگران ایرانی در کشور خودمان (ایران) است.
اما علاوه بر میزان کلی جمعیت، نوع و کیفیت جمعیت نیز به نوبۀ خود تاثیرات گوناگونی بر قدرت و نظام سیاسی هر جامعه میگذارد؛ برای مثال اگر جمعیت را بر اساس سن مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید جمعیت جوان از شور و انرژی و حتی خشونتطلبی خاصی برخوردار است که جمعیت سالمند فاقد آن میباشد. پس اشتباه نیست اگر بگوییم جوامعی که بیشتر جمعیت آنان را جوانان تشکیل میدهند بسیار بیشتر دچار آشفتگی سیاسی میشوند تا جوامعی که بیشتر جمعیت آنان را افراد سالمند و محافظهکار تشکیل میدهند؛ در واقع کشورهایی که وضعیت سنی آنان سالخورده است از آرامش بیشتری برخوردارند. اتفاقاً بیشتر انقلابها هم زمانی رخ میدهند که کشور دارای بیشترین جمعیت جوان است. انقلاب اسلامی ایران در سال 57، نمونهای از این مسئله است.
به لحاظ وضعیت جنسیتی نیز، جمعیت بر قدرت مؤثر است. پر واضح است که در سالهای اخیر افزایش تحصیلات در زنان باعث افزایش آگاهی در آنان شده و به دنبال آن باعث اعتراض آنان به وضع موجود شده است. بنابراین اگر نسبت زنان تحصیلکرده در جامعهای بالا باشد، مطالبهگری و ناآرامی هم در آن افزایش پیدا میکند.
در همین راستا یکی از نظریهپردازان علم جمعیتشناسی به نام مک نیکول، اینگونه بیان کرده است که نقش جمعیت در اتفاقات سیاسی در جهان از اهمیت بسیار قابل توجهی برخوردار است. او ادعا میکند که جوامع در سالهای آینده به سمت برابری حرکت خواهند کرد و تلاش بر این است که برابری در جهان افزایش یابد. در شرایطی که برابری در جوامع وجود داشته باشد و جوامع جهان از نظر برخورداری از منابع یکسان باشند، قدرت بیشتر را جامعهای خواهد داشت که جمعیت بیشتری داشته باشد. به بیان دیگر، در چنین وضعیتی جمعیت بیشتر برابر است با قدرت بیشتر.
فاضله حمزهلو