یاداشتی بر فیلم سینمایی قهرمان، ساخته اصغر فرهادی
فیلم قهرمان با تلاش و تا حدودی عجلهی یک مرد زندانی برای رسیدن به محوطهی باستانی نقش رستم آغاز میشود. با نمایی درشت و هیبتی با شکوه از نقش رستم و سازههایی به یادگار مانده از سه دوره تاریخی تمدن ایران (ایلامیان، هخامنشیان و ساسانیان). دوربین با چرخیدن در دالانها و مارپیچ پلهها، لای داربستهای بلند و لرزان، شکوه و هیبت گذشته و شوق بالا رفتن از آنها را به همراه ترس و توهم سرگیجه و سقوط به بیننده القا میکند. شکوه و هیمنهای که هرچه مرد بالاتر میرود ترسناک و لرزانتر میشود. تمهیدی که یک جور پیشگویی به نظر میرسد یا به تعبیر شعرا براعت استهلال از اتفاقی که رحیم شخصیت اول داستان پیش رو دارد؛ با فراز و فرودهایش. رحیم از پلهها و داربستهای بنا و از کنار کارگران در حال بازسازی و مرمت گور و دخمهها و سازهها میگذرد تا به قول شوهر خواهرش بر گور خشایارشاه چایی را بنوشد که حتما با چای زندان متفاوت است.
در ادامه رحیم وارد ماجرایی میشود که مثل بیشتر فیلمهای فرهادی دروغ در آن نقشی کلیدی دارد. بیشتر گرهها و اتفاقات بعدی داستان بر اساس دروغ یا پنهان کردن بخشی از حقیقت اتفاق میافتند. چه دروغهایی که از طرف رحیم به ناگزیر و برای پنهان کردن واقعیتهای دیگر گفته میشوند و چه دروغ و گزافهگویی که او با میلی درونی به خودنمایی مرتکب میشود. در این میان سیستم حاکم بر زندان به طور حرفهایتر و سیستماتیک این دروغ را بزرگنمایی میکند و با هدف ترویج درستکاری و تبلیغ برای خود و نوع تربیت و مرام فکریش پیش میبرد. تا جایی که رحیم را با تبلیغات رسانهای، تلویزیون و مطبوعات و فضای مجازی تا حد یک قهرمان بالا میبرد. قهرمان اما تا زمانی که وجهی از جوانمردی و وارستگی زندانیان را به نمایش میگذارد محبوب زندانیان است و با کیف و لذت مصاحبهاش با تلویزیون را نگاه میکنند، اما زمانی که از مسئولان زندان برای نیت و کارخیرشان تشکر میکند مغضوب زندانیان میشود و اینجاست که شکاف عمیق میان حاکمان و محکومان رخ مینماید و رحیم از یک قهرمان ملی تبدیل میشود به یک مهرهی حکومتی و در زندان با بی محلی همبندان تنها میماند. وضعیتی که انگار پیشگویی شرایط پیش آمده برای کارگردان است بعد از نمایش فیلم و بردن جایزه در کن . شاید هم کارگردان بخشی از قضاوتها و خواستهای سلیقههای گوناگون از خود و سینمایش را در اینجا بازگو میکند و جامعهای را به نقد میکشد که امر تخصصی و حرفهای در آن جای چندانی ندارد و اکثر قضاوتها از روی ظاهر است و شعارهای گُل درشت. شکاف ایجاد شده فقط در زندان نیست و در بیرون از زندان هم جا تا جا در باورها و رفتارهای مردم و مسئولان با رحیم به خوبی مشاهده میشود. مثلا رفتار فرمانداری اعضای بنیاد خیریه و راننده تاکسی با این شخصیت هر کدام خاص خودشان است و نمایندهی بخشی از تفکرات جاری در جامعه. خانواده، جامعه و بنیاد خیریه همگی رابطهی رحیم و فرخنده را محترم و به رسمیت میشناسند اما نهادهای حکومتی، آن را غیر قانونی و حتی بزه میدانند، سانسور میکنند، و او را مجبور به پنهان کردن این رابطه میکنند.
قهرمان از منظر درونمایه به بقیهی فیلمهای فرهادی نزدیک است و جا تا جا رد پای تکرار حرفهای قبلی کارگردان در آن مشخص است و باعث نگرانی از تکراری شدن فیلمهای کارگردان جهانی سینمای ایران میشود. اما اضافه کردن فضای مجازی و نقشش در معادلات اجتماعی امروز چیزی که در فیلمهای قبلی فرهادی خیلی بارز نبود میتواند نوید بخش رویکردهای تازه و بدیع در تفکر و سوژههای این سینماگر باشد.
فضای مجازی این بار ابزاری است در دست شخصیتها که با آن حرفشان را بزنند و تاثیر بگذارند خواه مثبت و خواه منفی.
فضای مجازی دنیا وانمود کردن به خودی دیگر هم هست، خودی که وجود ندارد؛ با قدرت فراوانش در معادلات زندگی بشر امروز. فضایی که در این فیلم در خدمت زندانیان است تا انتقام بگیرند و به هر ترفندی روزنهای به جهان بیرون باز کنند و حتی اگر شده جری، زخمی و انتقامجویانه از ظلمی که بر آنها رفته بگویند و دادخواهی کنند. در فیلمنامه بر موضوع عدم دسترسی زندانیان به موبایل تاکید میشود، اما در ادامه از همان ابزار برای رسوایی رحیم استفاده میکنند، شاید برای تاکید دوباره بر عدم قطعیت هر معادلهای در جهان این فیلم. جایی دیگر فضای مجازی در خدمت دختر جوان بهرام است برای دادخواهی و گفتن از ظلمی که بر آنها رفته، اثبات بیگناهی پدرش، گو این که در آنجا باز هم ادعاها و قًضاوتهای کینهتوزانه و نادرست پدرش را به واسطهی یک فیلم، مستند و تایید میکند. خلط راست و دروغ خیر و شر در این فضا به خاطر ذات مجازی بودنش و گستردگی دامنهی نفوذ و شنوندهاش به مراتب بیشتر و پیچیدهتر از گذشته است. دو شخصیت پرداخت شده رحیم و بهرام را در فیلم داریم و شماری از تیپهای اجتماعی که گاهی تعدادی از آنها تشخص بیشتری پیدا میکند. مثلا از تیپ زندانی میگوید که با خشم و خروش هیجانیاش زود قضاوت می کند و بر انتقام بسیار پای میفشارد. زندانبانان وجه مصالحه و پنهانکاری را برای مصلحت و گذر از بحران در دستور کار دارند.
آقای طاهری با وظیفهی برگرداندن معصومیت و بیگناهی به مدیران زندان، زدودن رسوایی از سیستم و رفع و رجوع اتفاقات ناگوار زندان به سراغ رحیم و بچهاش میرود…. و تا حد سوء استفاده از ناتوانی گفتاری یک کودک و به بازی گرفتن احساساتش در یک سکانس به یاد ماندنی و منزجر کننده، پیش میرود. و دختر جوان بهرام برای اثبات بیگناهی و حقانیت خود و رفع انزوای اجتماعی پدرش به فضای مجازی متوسل میشود. راننده تاکسی دلسوزانه برای رسیدن به حقی که مطمئن است دارد از رحیم ضایع میشود پیشنهاد تقلب به او میدهد و همراهیش هم میکند و مسئولان بنیاد خیریه اعتماد و خوشنامی بنیاد برایشان از هر چیزی مهمتر است.
کودکان در فیلمهای فرهادی معمولا ناظر رفتار و گفتار بزرگترها هستند و غالبا قربانی. اما گاهی سوالی که میپرسند جرقهایی در ذهن بزرگترها میزند تحول آفرین. سوال نگار دختربچهی این فیلم از رحیم که: “دایی زندان چه جور جاییه؟” اگر چه یک سوال ساده و از سر کنجکاوی کودکانه است اما در ذهن رحیم که شاهد رنج ، آزار و حقارت کودکش را در مقابل رهایی خود از زندان میبیند، تبدیل به یک محرک خشم و طغیان در برابر سقوط میشود و رحیم زندان را به خواری و ذلت ترجیح میدهد.
زنان در فیلمهای قبلی فرهادی غالبا گمنام مجهولالهویه با گذشتههای تاریک و مرموز هستند، با ابهام در رابطهها زندگی و حتی شغل. چیزی که در این فیلم هم تکرار میشود. زن صاحب سکهها در فیلم گم میشود هر چند با سطح کمی از باورپذیری برای بیننده آن هم در دنیای فعلی، ولی ممکن و محتمل. فرهادی این بار با باز گذاشتن قصه و ماهیت و واقعیت زن صاحب سکه ها ماجرای او را به عهدهی ذهن بیننده میگذارد تا دربارهاش فکر کند و حدس و گمان بزند. همسر اول رحیم با کمترین توضیح خیلی گذرا معرفی میشود. فرخنده زنی است با کمترین اطلاعات بیننده از زندگی و گذشته او، با یک تنهایی عمیق، آنقدر که رحیم را با همهی گرفتاریهایش و با یک رابطهی کوتاه مدت عزیزترین کس زندگی خود میخواند.
شخصیت رو به رو و طلبکار قهرمان بهرام است، با یک شخصیت خاکستری که در وجهی از گفتههایش کاملاً محق است. او میتواند برای پس گرفتن طلبش اقدام کند و بیننده به او حق میدهد وقتی جامعه را برای در بوق و کرنا کردن یک امر عادی و شرافتمندانه سرزنش میکند. بهرام میگوید: کجای دنیا برای دزدی نکردن به کسی جایزه میدهند؟ و کل سیستم تبلیغاتی را به چالش میکشد. بهرام در کار صحافی و مرمت کتب قدیمی است، یک خدمت تاریخی و فرهنگی که باعث میشود بیننده انتظار رفتاری بهتر و جوانمردانهتر از او داشته باشد. اما بهرام شخصیتی محکم و مثبت ندارد، زود قضاوت میکند و نسبت به همه چیز بدبین و شکاک است. کمی مستبد است و به سختی چیزی را باور میکند، کمی هم حسود است و توان دیدن شادی رحیم را ندارد، تلخ و انتقامجو است و همه چیز را به بدترین شکل تفسیر میکند. شاید بشود تعبیرش کرد به این که تنها دست سابیدن به جلد آثار تاریخی و فرهنگی و کارهای ظاهری و نمایشی نمیتواند جای کار فرهنگی اصولی با تاثیر گذاری عمیق و اندیشمندانه را بگیرد و منجر به فرهیختگی شود و برای این تاثیرات خوب و عمیق نیاز به، کار فرهنگی هنری، مطالعه و درک و دریافت عمیق و خردمندانه از تاریخ و فرهنگ داریم و نه فقط دکور کردن و نمایش دادن و بزرگ کردن کتابخانهها.
اما رحیم شخصبت اصلی فیلم با بارزترین وجه شخصیتش که مهربانی است و معنی کلمهی رحیم هم هست، یک شخصیت خاکستری است که وقتی درگیر ماجرا میشود. در تنگناهای مصلحتاندیشی مجبور به پنهانکاری و دروغ میشود و ناخواسته تا حد یک قهرمان اجتماعی بالا میرود. او خود خوب میداند نفروختن سکهها در ابتدا به امید بالا رفتن قیمت سکه تا زمان توافق با بهرام بوده اما درادامه به دلیل به توافق نرسیدن با بهرام و درستکاری و مهربانی ذاتیش تلاش میکند. سکهها را به صاحبش پس بدهد. هرچند در ادامهی ماجرا وجهی هم از میل درونیش به خودنمایی در رفتارش دیده میشود، اما آنچه او را به سمت دروغهای بیشتر میبرد رفتار جامعه است تا جایی که وادارش میکنند برای توضیح عمل خیرش در مقابل خیرین متوسل به وجهی خرافی یا الهام گونه از قضایا شود، مثلا خراب شدن ماشین حساب و رنگ نداشتن خودکار طلا فروش را دلیل بیدار شدن وجدان خود میخواند؛ یک جور توسل به ماوراء برای خوشایند خیرین. قهرمانیِ حاصل از پروپاگاندای خبری و رسانهای در مرحلهی بعدی درگیر کلاف سر در گم دروغ میشود و قهرمان تا حد یک شیاد سقوط میکند. اما کمکم از بلایی که سرش آمده به خود میآید و از خیر همهچیز میگذرد و برای اعادهی حیثیت باخته خود تلاش میکند؛ شرافت برای او چیزی مقدم بر آزادی و خوشبختی است. اما آنچه در نهایت برای نجات قهرمان از سقوط کامل به کمکش میآید، همان وجه مهربانی، رفعت پدرانه و شرافت انسانی است که از او در دفاع از حق انسانی کودکش یک قهرمان حقیقی میسازد و روانهی زندانی میکند. جایی که جانهای شریف، حق طلب و قاتل و بزه کار در یک جا گرد آمدهاند. زندان گویی برای پیروزی او بر خود و مصلحتاندیشی، در زمان ورودش به او شیرینی میدهد، خلق فضای زندان در این فیلم با ابعاد گستردهی روانی احساسی و اجتماعی برای بیننده یادآور بخشی از اتفاقات سالهای گذشته در زندانهای ایران است با تداعیهای ذهنی و بصری که شکل و شمایل زندانیان برای بیننده ایجاد میکند. و در نهایت فیلم را با یک زندانی خوب و دوستداشتنی با وجهی از بزرگواری شرافت و عطوفت انسانی میان یک در باز رو به آزادی و یک نمای بسته از زندان به پایان میبرد. توفیق مهم فیلم دادن تصویری چند وجهی و تاثیر گذار از ایران امروز است.
فاطمه دریکوند
آبان 1400