ویل دورانت
امروز فرهنگ ما سطحی و دانش ما خطرناک است، زیرا از لحاظ ماشین توانگر و از نظر غایات و مقاصد فقیر هستیم.
آن تعادل ذهنی که وقتی از ایمان دینی گرمی برمیخاست از میان رفته است، علم مبانی فوق طبیعی اخلاقیات ما را گرفته است و گویی همهی جهان در اصالت فردیتی درهم و برهم که نشانه قطعه قطعه شدن خوی و منش است گم گشته است.
ماده، حیات، ذهن
مقدمهای در بیان ناآگاهی انسان
طبیعت جهان چیست و مایه و صورت آن کدامند؟ اجزاء و ترکیب آن از چیست و قوانین و عناصر قطعی آن کدامند؟ ذهن چیست؟ آیا از ماده جدا و حاکم بر آن است یا مخلوق ماده و مطیع آن؟ آیا این عالم خارج که به حواس ظاهر به آن راه مییابیم و این عالم ذهن که به حواس باطن به آن پی میبریم هر دو محکوم قوانین مکانیکی و جبری هستند و چنانکه شاعر گفته است :
آنچه قلم در روز ازل نوشته است در روز بازپسین خوانده خواهد شد؟
آیا عامل سرنوشت و آزادی و اختیار ماده است یا ذهن یا هر دو؟ این مسائل را که کمتر کسی میپرسد همه پاسخ میدهند.!!! این مسائل اصول فلسفههای ما هستند که تمام مسائل دیگر بالأخره در یک دستگاه مربوطی بدان پیوستهاند. ما از دریافت پاسخی درست به این پرسشها بیشتر از تملک خزائن زمین خوشنود میگردیم.
بگذار تا شما را نومید سازند؛ نه برای آنکه تسلط بر این قسمت از فلسفه مستلزم معرفت کامل و وافی بر ریاضیات و نجوم و طبیعیات و فیزیک و شیمی و مکانیک و زیستشناسی و روانشناسی است، بلکه برای آنکه جزء از کل آگاه نتواند شد و پشهای که زاد و مرگش در بهاران و دی است کی داند که این باغ از کی است. توجه به این منظره میتواند ما را به هر اقدامی وادار سازد و دامها را از سر راه اندیشه ما برچیند.
اندکی فروتنی و صداقت کافی است تا ما را قانع سازد که ذهن ما برای درک مسائل حیات و جهان رسا نیست.
شاید گرامیترین عقاید و نظریات ما در نظر خدایان دانا به همه چیز، مسخره و بازیچهای بیش ننماید. آنچه میتوان کرد آن است که از کشف ورطهها و مهالک خرسند شد. هر چه بیشتر فراگیریم بر قلت دانش خود بهتر پی میبریم. هر پیشرفتی، رازی تازه و مشکلی نو بر ما عرضه میدارد؛ از ذره به اتم پی میبریم و از اتم به الکترون راه مییابیم و الکترون از کوانتوم پرده برمیدارد و کوانتوم همه قوانین و موازین ما را حقیر میشمارد و یا دور میافکند؛ تعلیم و تربیت امروز، به دور ریختن اصول محکم و پیشرفت در هنرِ شک و تردید است. با ابزاری که به ماده و با حواسی که به ذهن وابسته است، همچون برف دانهای هستیم که بخواهد در هوایی مهآلود از دریایی بیکران سر در آورد.