انسان آزاد آفریده شده است
ژان ژاک روسو (1778 ـ 1712)
زمینه
شاخه: فلسفه سیاسی
رویکرد: نظریه قرارداد اجتماعی
پیش از او::
1651: توماس هابز در کتاب لویاتان ایده قرارداد اجتماعی را مطرح کرد.
1689: «دو رساله در باب حکومت» نوشته جان لاک بر حق طبیعی «زندگی، سلامتی، آزادی و دارایی» تأکید کرد.
پس از او
1791: توماس پین «حقوق انسان» را نوشت و گفت که تنها هدف حکومت باید حفاظت از حقوق افراد باشد.
1848: کارل مارکس و فردریش انگلس مانیفیست کمونیست را منتشر کرد.
1971: جان راولز ایده «عدالت به مثابه انصاف» را در کتاب «نظریه عدالت» بسط داد.
روسو زاده سالهای میانی تا پایان قرن هجدهم بود که به دوران روشنگری معروف است. او مظهر فلسفه قارهای آن دوره هم محسوب میشود. او در جوانی کوشید که به عنوان نوازنده و مصنف اسم و رسمی به هم بزند، تا اینکه در سال 1740 دنیس دیدرو و ژان دلامبر را ملاقات کرد. این دو گردآورندگان دایرةالمعارف جدید بودند و به فلسفه علاقمند شده بودند. وضعیت سیاسی فرانسه در این زمان نابسامان بود. متفکران و روشنگری در فرانسه و انگلیس وضع موجود را زیر سؤال میبردند و داد ویرانی اقتدار کلیسا و اریستوکراسی سرمیدادند و مدافعان اصلاحات اجتماعی همچون ولتر درگیر سانسور شدید حکومت میشدند. لاجرم در این بستر تاریخی، مسأله اصلی روسو فلسفه سیاسی بود. اندیشه او هم متأثر از معاصران فرانسویش بود و هم فیلسوفان انگلیسی بهخصوص ایده قراداد اجتماعی توماس هابز که بعدها جان لاک شکل بهتری به آن داد. روسو همانندآنها ایده بشریت در «وضعیت طبیعی» فرضی را با زیست واقعی مردم در جامعه مدنی مقایسه کرد. اما او دیدگاهی را برگزید که شدیداً متفاوت با این وضعیت طبیعی بود، این وضعیت صورت اندیشه «ضد روشنگری» داشت. در دل خود بذر جنبش عظیم بعدی را داشت یعنی جنبش رمانتیسیسم.
تباهی علم و هنر
هابز زندگی در وضعیت طبیعی را «منزوی، فقیر، ناخوشایند، وحشیانه و کوتاه» میدید. از نظر او بشریت بهصورت غریزی سودجو و خودخواه است و تمدن باید به این غرایز مهار بزند. اما روسو نگاه مهربانانهتری به سرشت بشری دارد و جامعه متمدن را نیرویی میبیند که نیکی در آن اندک است. این ایده که ممکن است جامعه تأثیری مخرب داشته باشد زمانی به ذهن روسو خطور کرد که مقالهای برای یک مسابقه که آکادمی دیژون ترتیب داده بود نوشت. سؤال از این قرار بود که: «آیا احیاء علوم و هنر سهمی در بهبود امور اخلاقی داشته است؟» پاسخی که انتظار میرفت متفکران زمانه به چنین سؤالی بدهند و بهخصوص از نوازندهای همچون روسو تأییدی پر از شور و اشتیاق بود اما روسو علیه این تصور موضع گرفت. مقاله «گفتاری در علوم و هنر» که برایش جایزه اول را به ارمغان آورد این ایده بحثبرانگیز را پیش مینهد که علم و هنر اخلاقیات را منحط و فاسد میکنند. او میگوید که علم و هنر به جای تقویت ذهن و زندگی باعث پسرفت فضایل و سعادت میشود.
نابرابری قوانین
روسو که مقالهاش شکستی در طرز فکر غالب ایجاد کرده بود در مقاله دومی با عنوان گفتاری در منشأ و اساس نابرابری میان انسانها دیدگاهش را بسط داد. موضوع با شرایط زمانه همنوا بود، چراکه نویسندگانی همچون ولتر از اصلاح اجتماعی گفته بودند، اما با این همه تحلیل روسو مخالف با اندیشه رایج آن دوران بود. آن تصویر خودخواهانه و وحشی و ناعادلانه از وضعیت طبیعی که هابز ترسیم میکرد، از منظر روسو شرحی بود نه برای «انسان طبیعی» که برای «انسان متمدن». در واقع ادعای او این است که جامعه مدنی است که وضعیت توحش را ایجاد میکند. او میگوید که وضعیت طبیعی انسان، معصومیت، شادی و استقلال است: انسان زاده شده تا آزاد باشد.
ناسرگیهای جامعه
وضعیت طبیعی که روسو شرح میدهد زندگی شبانی است و مردم در وضعیت طبیعی خود اساساً نیکسیرتند. (در زبان انگلیسی ایده انسان طبیعی روسو را به اشتباه «وحشی اصیل» ترجمه کردند که واژه فرانسوی آن Sauvage بوده است که صرفاً به معنای «طبیعی» است و نه درندهخو) مردم سرشار از فضایل ذاتی و مهمتر این که دارای موهبت صفات مهربانی و همدلیاند. اما اگر این معصومیت برهم زده شود و قدرت عقل انسان را از باقی طبیعت جدا سازد، آنگاه مردم فضایل طبیعی خود را ترک میکنند. از این جهت تحمیل جامعه مدنی بر وضعیت طبیعی موجب حرکت از فضایل به رذایل و از سعادت زندگی شبانی به بینوایی و نکبت میشود.
روسو سقوط از وضعیت طبیعی به استقرار جامعه مدنی را تأسفبار اما اجتنابناپذیر میداند، زیرا نتیجه توانایی خردورزی انسان است. از نظر او فرایند تباهی از آنجا شروع شد که برای بار نخست شخصی تکهای زمین را محصور کرد و از آن خود نامید و به این ترتیب مفهوم مالکیت را ایجاد کرد وقتی گروههای مردم به این صورت کنار هم زندگی کردند جوامع را شکل دادند که فقط از طریق نظام قوانین قابل ادارهکردن بود. روسو میگوید که همه جوامع رابطهاش را با فضایل طبیعی انسان از دست میدهد فضایلی همچون همدلی، و قوانینی را تحمیل میکند که عادلانه نیستند بلکه خودخواهانهاند. طراحی شدهاند که از مالکیت حفاظت کنند و توسط ثروتمندان به فقرا تحمیل میشوند. حرکت از وضعیت طبیعی به وضعیت متمدن نه تنها حرکت از جانب فضایل به سوی رذایل بود بلکه از منظر روسو عزیمتی است از معصومیت و آزادی به بیعدالتی و بردگی. با اینکه انسان فضایل فطری دارد اما جامعه تباهش میکند، و با اینکه انسان آزاد آفریده شده است، قوانین تحمیلی از سوی جامعه او را به زندگی «در غل و زنجیر» محکوم میکند.
قرارداد اجتماعی
دومین گفتار روسو بیشتر از مقاله اولش سروصدا کرد. هم برایش شهرت بیشتری آورد و هم پیروانی پیدا کرد. تصویری که او از وضعیت طبیعی ترسیم کرد و آن را خواستنی جلوه داد و نه خشن و وحشیانه، درواقع به بخش اصلی جریان نوظهور جنبش رمانتیک در ادبیات تبدیل شد. فریاد جانبخش روسو «بازگشت به طبیعت» و تحلیل بدبینانهای که درباره جامعه مدرن داشت و آن را پر از نابرابری و بیعدالتی میدید با ناآرامیهای اجتماعی فزاینده در دهه 1750 فرانسه همخوان بود. روسو که برایش شرح مصیبت کفایت نمیکرد راه حلی پیشنهاد کرد. این راه حل را در کتابش با عنوان قرارداد اجتماعی که احتمالاً تأثیرگذارترین اثرش بود مطرح کرد.
روسو کتاب را با این اعلان جنجالبرانگیز شروع کرد که «انسان آزاد زاده شده اما همهجا در غل و زنجیر است». این ندایی بود برای تغییر بنیادین که 27 سال بعد شعار انقلاب فرانسه شد.
روسو که مبارزه را آغاز کرده بود، دیدگاهش را درباره جامعه مدنی جایگزین مطرح کرد که حاکمان آن نه آریستوکراتها یا سلطان و کلیسا بلکه همه شهروندان بودند و همگی در کار قانونگذاری مشارکت میکردند. روسو با الگوبرداری از ایدههای جمهوریخواهانه کلاسیک دموکراسی، بدن شهروند را همچون یک واحد عملگر میداند که قوانین را بر طبق Voloatégéneralē یا خیر عمومی تدوین میکند. قوانین را همگان تعیین کردهاند و بر همه اعمال میشوند ـ همه برابرند. برخلاف قرارداد اجتماعی مدنظر لاک که برای حفاظت از حقوق و اموال افراد طراحی شده بود، روسو از این حمایت میکند که قدرت قانونگذاری به کل مردم اعطا شود تا همه نفع ببرند و خیر عمومی حاکم شود. او اعتقاد داشت که آزادی مشارکت در فرایند قانونگذاری سبب نابودی نابرابری و بیعدالتی میشود و باعث تقویت حس تعلق به جامعه میگردد ـ که لاجرم به آزادی، برابری و برادری میانجامد، این شعار انقلاب فرانسه شد.
آفات تعلیم و تربیت
در کتاب دیگری که همان سال نوشت با عنوان امیل، در باب تعلیم و تربیت، روسو موضوعش را بسط داد و شرح داد که چگونه تعلیم و تربیت مسؤول تباهی وضعیت طبیعی است و آفات جامعه مدرن را تداوم میبخشد. او در کتابها و جستارهای دیگرش بر آثار بیخدایی قراردادی و دینی تمرکز کرده بود. در قاعده آثار او این ایده قرار دارد که عقلانیت معصومیت انسان را تهدید میکند و در نتیجه آزادی و شادی را در معرض خطر قرار میدهد. او پیشنهاد میکند که به جای تعلیم و تربیت ذهن، حواس تعلیم یابند و باور دینی باید قلبی باشد و نه عقلی.
تأثیر سیاسی
بیشتر آثار روسو در فرانسه ممنوع شدند و این موضوع باعث شد که هم انگشتنما شود و هم پیروانی به دست آورد. هنگامی که در سال 1778 درگذشت، انقلاب در فرانسه و نقاط دیگر در شرف وقوع بود و نظریه او درباره قرارداد اجتماعی که بر طبق آن اراده کلی بدنه شهروندان فرایند قانونگذاری را کنترل کند به انقلابیون جایگزینی عملی برای سیستم فاسد آن دوره میداد. اما فلسفه او با اندیشه معاصرش در تضاد بود و پافشاری او بر اینکه وضعیت طبیعی برتر از تمدن است باعث شد که راهش از مصلحان دیگر همچون ولتر و هیوم جدا شود.
تأثیر سیاسی روسو در دوران انقلاب که پس از مرگ او آغاز شد بهشدت محسوس بود، اما تأثیرگذاریش بر فلسفه و فلسفه سیاسی در قرن نوزدهم مشاهده شد. گئورگ هگل ایده قرارداد اجتماعی روسو را وارد سیستم فلسفی خود کرد. بعدها کارل مارکس بهشدت تحت تأثیر بعضی آثار روسو درباره نابرابری و بیعدالتی قرار گرفت. برخلاف روبسپیر که از رهبران انقلاب فرانسه بود و از فلسفه روسو برای رسیدن به اهداف خود بهره برد، مارکس تحلیل روسو را از جامعه کاپیتالیستی و ابزار انقلابی برای تغییر آن کاملاً فهمید و بسطش داد. مانیفیست کمونیست مارکس با اشارهای به روسو تمام میشود، آنجا که پرولتریا را چنین تشویق میکند که «چیزی ندارند جز زنجیرهایشان».
زندگینامه
ژان ژاک روسو در خانوادهای کالوینیست در جنوا به دنیا آمد. مادرش چند روز پس از تولد او از دنیا رفت و پدرش چند سال بعد پس از یک دوئل از خانه گریخت و مراقبت از او را به عمویش سپرد.
او در شانزده سالگی به فرانسه رفت و کاتولیک شد. درحالیکه سعی میکرد مصنف موسیقی شود به خدمت دولت درآمد و دو سال به ونیز فرستاده شد اما پس از بازگشت به نوشتن فلسفه پرداخت. ایدههای جنجالبرانگیز روسو باعث شد که کتابهایش در سوییس و فرانسه ممنوع شدند و برای دستگیریش احکامی صادر شود. او مجبور شد دعوت دیوید هیوم را برای زندگی در انگلستان بپذیرد اما با هم مشاجره کردند و با نامی جعلی به فرانسه بازگشت. بعدها اجازه یافت به پاریس برگردد و آنجا تا 66 سالگی زیست و چشم از جهان فروبست.
ترجمه: زهرا قیاسی