همواره پوپولیسم را بدیلی برای گذر از سنت به مدرنیته دانستهاند؛ روشی برای دادن حق رأی به طبقات پایین و پدیدهیی ناهنجار در مقابل سیاست طبقاتی و نهادهای لیبرال. بحثهای اخیر درباره رابطه میان پوپولیسم و دموکراسی به ناکجاآبادی مجهول کشیده شدهاند. «کنوان» از جمله کسانی است که نظریاتی روشنگر در این زمینه داشته است. البته سرچشمه نظریه او بحثهای مایکل اوکشات درباره سیاست ایمان و سیاست شکاکیت بوده است. کنوان این دو مفهوم را چهرههای رهایی بخش و پراگماتیک دموکراسی مینامد و ادعا میکند پوپولیسم در فاصله میان این دو مفهوم شکل میگیرد. این نظریه به طور ضمنی بر رابطهیی درونی میان پوپولیسم و دموکراسی دلالت دارد. گویی پوپولیسم، دموکراسی را همچون سایهیی تعقیب میکند.
● پولیسم و دموکراسی
پیتر ورسلی از نخستین کسانی بود که هوشمندانه، رابطه میان پوپولیسم و دموکراسی را تشخیص داد. او این نظریه را از ادوارد شیل گرفته بود، که تاکیدش بر تفوق اراده مردم و رابطه مستقیم میان مردم و حکومت در پوپولیسم بود. ورسلی از این نظریه دو نتیجه گرفت. نخست اینکه این مشخصهها در مورد موقعیتهای زیادی صدق میکنند و لذا باید پوپولیسم را بعدی از فرهنگ سیاسی به طور کلی دانست، و نه صرفاً نوعی سیستم ایدئولوژیک یا روشی برای سازماندهی. در واقع هدف او این بود که نشان دهد پوپولیسم نمیتواند دارای مفهومی مستقل و خالص باشد و خارج از متن و زمینه خود قابل تصور نیست. از طرف دیگر او به این نکته میرسد که میتوانیم برای رابطه و تماس میان مردم و حکومت طیفی در نظر بگیریم، که در یک سوی آن عدم مشارکت تودهها و در سوی دیگر طیف، اجتماع آرمانی آنارشیستی است که قائل به خودسامانی شهروندان است. ورسلی از این طیف برای شناخت راست و چپ استفاده میکند، اما به نظر میرسد بیشتر شبیه تمایز میان سیاست نخبهگرایانه و مشارکتی باشد. درباره رابطه میان رهبران و تودهها، ورسلی معتقد است این رابطه در جوامع پیچیده باید ضرورتاً نمادین و رمزآلود باشد. او در این راستا متغیر مشارکت را نیز به معادلات پوپولیسم وارد میکند؛ مشارکت به طور کلی، خواه اصیل و خواه ساختگی.
مسئله مشارکت در نظریات ورسلی بسیار بااهمیت است. او با ایده «جامعه خوبی» که لیپ ست مطرح میکند و مشخصه آن را توانایی شهروندان به انتخاب میان نامزدهای تصدی قدرت میداند، مخالف است زیرا معتقد است چنین دیدگاهی دموکراسی را به نهادینه شدن اقلیتها و تغییر دورهیی حکومت فرو میکاهد. او در واقع مخالف حبس دموکراسی در قالب لیبرال بود و با تأکید بر مسئله مشارکت، دامنه آنچه را که به اصطلاح دموکراسی میدانیم بسط داد. چنانچه دموکراسی را تنها تفوق اراده مردم بدانیم، همواره آن را در تنگناهای پرپیچ و خم حکومت پارلمانی اسیر کردهایم. در نهایت، ورسلی به این نتیجه میرسد که پوپولیسم نه دموکراتیک است و نه غیردموکراتیک، زیرا فاشیستها هم میتوانند همانند تساویطلبان و جنبشهای اصلاحی، ادعا کنند نماینده مردم هستند و حتی به روشهای مشارکتی متوسل شوند. دست کم میتوان گفت پوپولیسم با دموکراسی سازگار و همساز است.
هایوارد پوپولیسم را پاسخی میداند به کمبودهای نخبهگرایی دموکراتیک. مثلاً در اتحادیه اروپا، نخبگان دیگر به منافع عموم توجهی ندارند و درگیر فساد شدیدی شدهاند که اعتبارشان را مورد تردید قرار میدهد. در واقع افت احزاب تودهیی و عدم توانایی سازمانهای نخبه گرا به ایجاد حرکتهای عمومی، فضایی جدید برای سیاستهای نو در عرصه جنبشهای اجتماعی و احزاب چالشگر ایجاد کردهاند. به نظر هایوارد، این شکست نخبگان در ایفای نقش میانجی، فراخوانی است برای پوپولیستها تا علیه کمبودهای دموکراتیک اتحادیه اروپا وارد عمل شوند.
روشهای پوپولیستها در سیاست، کنش مستقیم است و سطح مشارکت شهروندان را بالا میبرد و آنها را فراتر از صرف رایدهندگان قرار میدهد. از نظر او به رغم ناخوشایندی پوپولیسم برای برخی، دموکراسی باید با نخبهگرایی و پوپولیسم همزیستی کند.
کنوان باز در برابر این مفاهیم نخبهگرایی و پوپولیسم همان چهرههای رهاییبخش و پراگماتیک را مطرح میکند. او نیز همچون دیگر نویسندگان و متفکران این حوزه، پوپولیسم را رجوع به مردم در برابر ساختار قدرت میداند. پوپولیسم همانند جنبشهای جدید اجتماعی علیه احزاب و سیستمها عمل میکند؛ اما برخلاف این جنبشها، پوپولیستها هم تشکیلات سیاسی و اقتصادی را به مبارزه میطلبند و هم ارزشهایی را که توسط نظریهپردازان در دانشگاه و رسانه مطرح میشوند، متهم میکنند.
از سویی پوپولیستها از جانب مردم سخن میگویند و برای خود قدرتی مشروع علیه ساختار قدرت دست و پا میکنند. زبان آنها مستقیم است و برای مشکلات عادی مردم راهحلهای ساده و مستقیم سیاسی پیشنهاد میدهند. سرانجام نوعی خلق و خوی خاص پوپولیستی وجود دارد که به کلام خود چاشنی پرشور احیای مذهبی را میافزاید و تمایل به تمرکز احساسات بر رهبری کاریزماتیک دارد. از اینجا به بعد کنوان به رابطه میان پوپولیسم و دموکراسی میپردازد و باز به همان مفاهیم ایمان و شکاکیت سیاست مدرن اروپایی برمیگردد. در تعریف ایمان میتوان گفت؛ باور به امکان دستیابی به کمال است به واسطه تلاش انسانی و بدون دخالت مشیت الهی. یاکوبنها نمونه ایمان بدین معنا هستند. شکاکیت شیوهیی است که در آن حکومت میتواند حداکثر صلح و آرامش را حفظ کند و نظام حقوقی، وظایف و سیستمهای اصلاحی را بهبود دهد که روی هم رفته همان قانون صوری است.
به نظر اوکشات هیچ یک از این دو رویکرد نمیتواند به صورت خالص و مستقل به وجود بیاید، زیرا قطبهای یک فعالیت هستند و هرکدام که به تنهایی ایجاد شود، خود را از میان میبرد. کنوان باز همین دو عنوان را رهایی بخشی و پراگماتیسم مینامد و دموکراسی مدرن را نقطه تلاقی این دو میداند. میان این دو فاصلهیی وجود دارد که پوپولیسم در آن رشد میکند. او به سه تنش عمدهیی که موجب این فاصله میشوند اشاره میکند.
نخست) اینکه پراگماتیستها دموکراسی را راهی برای حل اختلافات بدون سرکوب و جنگ داخلی میدانند؛ نهادهای انتخاباتی ابزارها و مکانیسمهای این کارکرد هستند. از سویی چهره دیگر دموکراسی به رهاییبخشی سکولار آن مربوط میشود. دموکراسی وعده جهانی بهتر از طریق کنش مردمی را میدهد که خود صاحب اختیار و سیادت هستند. زمانی که فاصله بزرگی میان آن مفهوم دموکراسی که حلقهیی از نور بر سر دارد و کار کثیف سیاست واقع شود، پوپولیستها به سمت این منطقه خالی حرکت میکنند و قول میدهند به جای مانورهای حزبی، اصلاحات خواهند کرد یا قانون موجود را دوباره نهادینه خواهند کرد. حال این وعده میتواند اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی باشد.
دومین) دلیل ایجاد این خلأ، فاصله میان وعده قدرت به مردم در مواردی که بر زندگیشان اثر مستقیم دارد و کارایی واقعی دموکراسیهای کنونی در موضوعاتی همچون مشارکت و پاسخگویی نمایندگان است. سرانجام، پوپولیسم از تنش میان نهادهای دموکراتیک و از خودبیگانگی که ایجاد میکنند بهرهبرداری میکند. یعنی فاصله میان رمانتیسیسم موجود در بیان مکرر خواست مردم و نهادها و تخصصی که لازم است تا آن اراده محقق شود. جنبشهای پوپولیست رهبران کاریزماتیکی دارند که به مردم قول میدهند بوروکراسی حاکم را درهم خواهند شکست و سیاست را به تجربهیی فردیتر بدل خواهند کرد. در همه این موارد، پوپولیسم چهره رهاییبخش دموکراسی را به عنوان اصلاحگر افراطکاریهای چهره پراگماتیک به مردم نشان میدهد.
● صله و پدیده اغفالکننده
پوپولیسم پاسخی است به عدم تقارن و افراط در پراگماتیسم و همزمان، تفریط در جنبه رهایی بخش دموکراسی. ما چگونه میتوانیم این فاصله مفهومی را ارزیابی کنیم؟ مفهوم نظری این فاصله چیست؟
میتوان فاصله را حاصل موازنه نادرست پراگماتیسم و رهاییبخشی دانست و به همین جهت ادعا کرد میتوان به ترکیب درستی از این دو دست یافت، حال یا با پیگیری صبورانه یا با مهندسی نهادی. این نوعی راهحل ارسطویی است، یعنی رسیدن به ترکیب درستی از سلطنت، آریستوکراسی و عناصر دموکراتیک. مشکل اینجا است که در چنین وضعی پوپولیسم را به کل از پیش نادیده میگیریم.
اگر کتابهای کنوان و اوکشات را به دقت مطالعه کنیم، مخالفت هر دو را با این راهحل می بینیم. اوکشات روش پیشنهادی خود را به معادلهیی تشبیه میکند که مانند کنترل توزیع وزن در یک کشتی است که طوری عمل میشود که به هر دو طرف کشتی فشاری مساوی اعمال شود. به علاوه، او درباره وحدت و اشتراک میان سیاست ایمان و سیاست شکاکیت بحثهای جالبی دارد و رابطه میان این دو را هماهنگی در ناسازگاری مینامد که شبیه «جامعهپذیری غیراجتماعی» کانت است. به عقیده کنوان پراگماتیسم و رهاییبخشی برای کارکرد دموکراسی ضروری هستند و هر یک دیگری را اصلاح میکند و فرض وجود یکی را بدون دیگری باطل میداند.
حال با درک اینکه فاصله مورد بحث نتیجه ترکیبی نادرست نیست و نمیتواند پر شود، میتوانیم به پاسخ دیگری برای پرسش پیش رو درباره ماهیت این فاصله برسیم که آن را در نتیجه زمانبندی نادرست میداند. رهاییبخشی و پراگماتیسم همیشه یا زود به هم میرسند یا خیلی دیر لذا تنش ناشی از افراط و تفریط در هریک از آنها و اصلاحگری یکی بر دیگری همیشگی است. دیگر مسئله این نیست که دو جنبه دموکراسی چه هنگام به هم میرسند، بلکه صحبت بر سر فاصلهیی واقعی و ساختاری میان این دو است. سیاست مدرن نیازمند این فاصله است. در این صورت دلیلی ندارد که فکر کنیم تنها پوپولیسم میتواند در این خلأ رشد کند. اساساً این میتواند فضایی برای رشد هر نوع اصلاح سیاسی باشد و پوپولیسم هم تنها نوع بنیادگرایی نیست که قادر به رشد در این فضا است و مثال آن جنبشهای دهه ۱۹۶۰ در جهان هستند.
این بینش نظری کنوان به ما می آموزد که چگونه عملکرد واقعی سیاست را مطالعه کنیم. سیاست دموکراتیک را هرگز نمیتوان به پراگماتیسمی عاری از عناصر رهاییبخش تقلیل داد.
اما در نهایت این رویکرد باز هم مفهوم تحلیلی فاصله را محدود میکند و دیگر نمیتوان پوپولیسم را از این طریق «چنان که هست» ارزیابی کرد. ارنستو لاکلو در این مورد استحالهیی مفهومی انجام داد. او گفت سیاست و پوپولیسم اصطلاحاتی قابل جایگزینی هستند. شاید به نظر برخی این درست باشد که همه سیاستها خواه دموکراتیک باشند و خواه غیردموکراتیک، پوپولیست هستند. اما در کل نظر خیلی محکمی نیست زیرا میخواهد بنیان مفهومی پوپولیسم را با نسبت دادن مشخصههای سیاسی آن تعریف کند. هر نوع ارجاعی به «چنان که هست» قطعاً نیرنگی بیش نیست. زبان، محل نزاع میان ایمان و شکاکیت است و هر یک سعی میکنند به اشکال مختلف در فرهنگ لغات سیاسی ما جایگاهی داشته باشند. پوپولیسم مانند هر مفهوم دیگری، در کشمکش میان دو مفهوم است و در نتیجه گاهی رابطهاش با دیگر اصطلاحات در فرهنگ سیاسی، لوث میشود. بهتر است بپذیریم امکان شناخت قطعی «چنان هست» پوپولیسم برای ما وجود ندارد.
قرن نوزدهم
بنجامین آردیتی – ترجمه؛ زهرا قیاسی