Search
Close this search box.
تازه ها
اول شخص مفرد (عکس با من چه می‌گوید من با عکس چه می‌گویم)

یوریک کریم مسیحی / نشر حرفه هنرمند

آن تابستان من

وسط‌های تابستانِ همین امسال رفتیم باغ داییم‌اینا. پارسال هم رفته بودیم. پارسال پسر داییم یک تاب درست کرد و گفت اول خودش می‌خواد سوار بشه، که سوار هم شد. نگو تاب را سِفت نبسته و توی دومین رفت با مُخ رفت تو باغچه. بخت باهاش یار بود که جایی که زمین خورد نرم بود و طوریش نشد. این بار هم خیال می‌کردم فقط ماییم و داییم اینا و خاله‌ام‌اینا و با دخترخاله‌ام و پسرداییم بازی می‌کنیم و داییم برامان تاب می‌بنده و کلی خوش می‌گذرانیم، اما همین که رسیدیم دیدم یک زن و شوهر و یک دختر هم آنجان. اول گفتم به به! یک دختر همسن خودم! اون هم میاد با هم حسابی کِیف می‌کنیم. نگو دختره انگار از دماغ فیل افتاده، آن قدر گَنده دماغ بود که مگر می‌شد باهاش حرف زد؟! گفتم آی می‌شه پسرداییم از همان تاب الکی‌هاش درست کنه این دختره سوارش بشه با مخ بیاد یک جای سفت! دیدم این جور بَد اَداست گفتم یک اَبرویی براش نازک کنم خیال نکنه تحفه‌اییه! همین جور ابرو نازک کرده بودم براش و داشتم قیافه می‌گرفتم که از پشت سرم صدای ناجوری شنیدم. بر که گشتم دیدم پدر مادرِ دختره دارن با هم دعوا می‌کنن. دوباره برگشتم طرف دختره دیدم در جا چشم‌هایش پر از اشک شد و معلوم بود مسافرت‌شان همین اول کار از دماغش درآمد. تا چشمم افتاد به چشم‌های پر اشکش چه‌قد دلم به حالش سوخت. دختره خیره شده بود به من اما معلوم بود اصلن من را نمی‌بینه و حواسش جای دیگه‌اییه. توی همین فکر بودم که دوباره از پشت سرم صدای داد و قال شنیدم، این دفعه خیلی بلندتر. دوباره برگشتم پشت سرم و دیدم داییم داره می‌ره سمت مَرده، و داره می‌بردش یک طرفی. دوباره برگشتم سمت دختره که حالا بیشتر دلم به حالش می‌سوخت، اما تا برگشتم دیدم نیست، غیبش زده. آدم گاهی یک کاری میکنه بابتش به غلط کردن می‌افته! گشتم دنبالش تا ازش معذرت بخوام، اما انگاری آب شده بود رفته بود توی زمین فرو! با دخترخاله و پسرداییم هم گشتیم، پیداش نکردیم. آدم گاهی یک کاری می‌کنه حتی نمی‌تونه طرف را پیدا کنه بگه ببخشید!