امروزه در آمریکا معمولاً اصطلاح لیبرالیسم را در توصیف پلاتفرم سیاسی حزب دموکرات به کار میگیرند. در گفتار عمومی، لیبرالیسم در تقابل با محافظهکاری به کار میرود و محافظهکاری به نوبه خود در توصیف پلاتفرم سیاسی حزب جمهوری خواه به کار گرفته می شود. اما لیبرالیسمی که در فلسفه سیاسی به کار میرود، معنایی متفاوت دارد. لیبرالیسم در فلسفه سیاسی نام نگرش مشخصاً مدرنی به نظریه سیاسی است و نه پلاتفرم حزبی سیاسی.
به عنوان یک منبع موثق میتوان به ویژگیهای اصلی نگرش لیبرالی توماس جفرسون اشاره کرد که در اعلامیه استقلال بیان کرده است:
به اعتقاد ما این حقایق بدیهیاند، این حقایق که انسانها برابر خلق شدهاند، که خالقشان به آنها حقوقی ناستاندنی داده است، که از جملهی این حقوق حق حیات، حق آزادی و حق تلاش برای کامروایی است. که حکومتها برای تامین این حقوق در میان مردمان تاسیس شدهاند و قدرت عادلهشان ناشی از رضایت حکومتشوندگان است. که هرگاه حکومتی به حال این اهداف زیانبار باشد، این حق مردم است که آن را تغییر دهند یا از میان بردارند و حکومتی تازه تاسیس کنند و بنیاد آن را بر اصولی بگذارند و قدرتش را چنان سامان دهند که به نظرشان امنیت و کامروا ایشان را بهتر تامین میکند.”
آلن بیوکنن هم در باب لیبرالیسم چنین عنوان کرده است: “تز سیاسی لیبرالها، آنگونه که من تعریفش میکنم، این تز است که دولت باید حقوق و آزادیهای مدنی و فردی پایهای یعنی حدوداً همان حقوق و آزادیهای ذکر شده در اعلامیه حقوق بشر ایالات متحده را پاس بدارد. این حقوق شامل حق آزادی های دینی، آزادی بیان، آزادی اندیشه و آزادی گردهمایی، حق مشارکت سیاسی و حقوق برخورداری از تشریفات قانونی صحیح است.
این تز نخست ربط وثیقی به تز دیگری دارد که میتوان گفت مندرج در تز نخست است و تداعی کننده لیبرالیسم و آن این تز است که نقش صحیح دولت حفاظت از آزادیهای فردی پایهای و پرهیز از پرهیزگار کردن شهروندان یا تحمیل هرگونه درک و برداشت خاص یا بنیادین از زندگی خوب است. ربط میان این تزها آشکار است. اگر دولت آزادیهای مدنی و سیاسی پایهای را پاس بدارد، افراد را آزاد خواهد گذاشت تا در محدودهای وسیع درک و برداشت شخصیشان را از خیر و زندگی خوب دنبال کنند و از تحمیل هرگونه درک و برداشت خاص از خیر یا پرهیزگاری خودداری خواهد کرد.”
لیبرالها درست بر خلاف ارسطو، از این مقدمه میآغازند که انسانها بنابر طبیعتشان غیرسیاسی هستند. افراد، برخلاف آنچه ارسطو میگوید ذاتاً شهروند نیستند، بلکه عاملان مستقل، آزاد و برابری هستند که به دنبال ارضای علائق و منافع خودشان میروند. افراد به سبب همین آزادی و برابری طبیعیشان، صاحب حقوقی هستند که از جمله به آنها قلمرویی برای عمل فردی میدهد که کاملا مستقل و بری از مداخلهی دولت و اجتماع است. حقوق فردی بر آنچه دولت یا هر گروه اجتماعی میتواند نسبت به فرد انجام دهد قیدهایی میزند. لیبرالها معتقدند آزادی فردی در توانایی به کارگیری حقوق طبیعی فرد بیهیچ مانع و رادعی از جانب دیگران است علاوه بر این، در نگاه لیبرالها، برخلاف آنچه ارسطو میگوید وجود دولتها طبیعی نیست بلکه دولتها مصنوع بشر هستند. یعنی دولتها هستند چون افراد خلقشان کردهاند و هر جا دولتی هست کار اصلیاش حفاظت از افراد و حقوق طبیعی آنهاست. دولت با تنفیذ قوانین و به کارگیری یکسان آنها در مورد هر کسی، از جمله کارگزاران خود دولت، از شهروندان حفاظت میکند و بدین ترتیب بیشترین آزادی فردی را که تضادی با آزادی برابر همگان نداشته باشد فراهم میآورد. در نتیجه نفش دولت بر خلاف آنچه ارسطو میگفت، نقش معلم اخلاق نیست بلکه نقش نگهبان شب و داور بازی است؛ وظیفه دولت حفظ نظم، حفاظت از جان و مال شهروندان، حلوفصل منصفانهی دعواها و مجازات کسانی است که حقوق دیگران را نقض کردهاند. چون در نظر لیبرالها نقش دولت در وهلهی نخست حفاظتی است و نه پرورشی پس دولت لیبرالی کاری به کار کمال اخلاقی شهروندانش ندارد؛ در واقع لیبرالها به این اندیشهی ارسطویی به دیدهی تردید مینگرند که فقط یک راه برای خوب زیستن هست. بنابراین باید شهروندان را به حال خود گذاشت تا خودشان کشف کنند چه چیزهایی ارزش دنبال کردن در زندگی را دارند، تا خودشان خیر خودشان را معین کنند. این آزادی دنبال کردن خیر بنا بر رأی شخصی در نگاه لیبرالها شاید پایهای ترین آزادی باشد؛ همانگونه که جان استوارت میل، میگوید: “یگانه آزادیای که شایسته نام آزادی است، آزادی دنبال کردن خیر به دلخواه خود است.” البته آزادی دنبالکردن خیر خود نباید مانع و سدی برای دیگرانی شود که به دنبال خیر خودشان هستند. اگر من به دنبال چیزی به تشخیص خود باشم، اما این کار من اخلالی در کار دیگری به وجود آورد که به دنبال خیری به تشخیص خودشان هستند یا مانع آن شود،دولت باید مداخله کند و جلوی مرا بگیرد. پس تا زمانی که کار فردی تداخلی با کار هیچ کس دیگر پیدا نمیکند، فرد باید آزاد باشد تا کامروایی خودش را به هر طریقی که به نظر خودش بهتر است دنبال کند.
لذا هر دولتی که در پی ترویج و تحمیل یک چشمانداز اخلاقی خاص یا درک و برداشتی خاص از زندگی خوب و شهروندانش باشد، دولتی ستمگر، سرکوبگر، تمامیتخواه و ناعادل است. لیبرالها میگویند اختلاف نظر بر سر اینکه بهترین راه زندگی کدام است، نشانه جامعه آزاد است. پس در دولت لیبرالی، سیاست و تصمیمات دولت، باید تا حد ممکن به دور از هرگونه درک و برداشت خاص از زندگی خوب و مطلوب یا آنچه به زندگی ارزش میدهد،باشد. در نتیجه جامعهی لیبرالی میپذیرد که شهروندان به انتخاب خود انواع مختلفی را می پرستند یا اصلاً خدا ای ندارند؛ به چیزهای مختلفی ارزش می دهند و زندگی شخصی خودشان را وقف برنامهها و اهداف مختلفی می کنند. یعنی شهروندان و دولت های لیبرال بایستی نسبت به شیوه های مختلف زندگی متساهل باشند. در واقع چون اختلاف عقاید نسبت به زندگی خوب حاصل ضروری آزادی است،چنین اختلافاتی میان شهروندان را باید گرامی داشت و شر به حساب نیاورد بلکه خیر شمرد. برای همین است که امروزه این همه سخن از خیر،تنوع و تکثر پیدا کرده است. علاوه بر این، در نگاه لیبرالها،فرد و خیر فرد را نمی توان قربانی خیر دولت کرد.لیبرال ها درست برخلاف ارسطو معتقدند که دولت فقط به این مقصود وجود دارد که در خدمت اهداف شهروندان باشد،پس دولت باید در برابر کسانی که بر آنان حاکم است پاسخگو باشد. دولت باید رضایت شهروندانش را جلب کند و گرنه همانگونه که جفرسون میگوید،به حق می توان آن را از میان برداشت.
حتی منتقدان لیبرالیسم اذعان دارند که لیبرالیسم، چشمانداز رهایی بخش نیرومندی عرضه میکند.تصویری که لیبرال ها از افراد آزاد،برابر و مستقلی میپردازند که به دنبال درک و برداشت شخصی شان از زندگی خوب هستند و در ضمن روا می دارند که دیگران هم درک و برداشت شخصی شان را از زندگی خود دنبال کنند،مخصوصاً با ترتیبات سیاسی دموکراتیک همخوانی دارد. چون دولت لیبرالی نیازمند رضایت اشخاص آزاد و برابری است که بر آنها حکم میراند.بنابراین بایستی نهادها و روشهایی را تمهید ببیند که شهروندان از طریق آنها مرتبا ترجیحات خودشان را درباره ی تدبیرهای سیاسی اعلام کنند. پس در نهایت دمکراسی که شیوه ای از حکومت است که در آن شهروندان سهم مساوی در تعیین سیاست هایی دارند که طبق آن سیاست ها بر آنها حکم رانده خواهد شد مکمل طبیعی سیاست لیبرالی است.
اما نکتهی قابل اعتنا این است که لیبرالیسمی که در فلسفه ی سیاسی مورد بحث است با لیبرالیسمی که در بحثهای سیاسی عمومی به کار میرود،متفاوت است. در بحثهای عمومی،لیبرال در تقابل با محافظه کار قرار گرفته است اما در فلسفه سیاسی هم لیبرال ها و هم محافظه کار ها هر دو،در معنایی فلسفی لیبرال هستند. بحث و جدل بر سر لیبرالیسم در معنای فلسفی آن نیست؛ هر دو حزب پیشفرض پایه ای لیبرالیسم را قبول دارند،یعنی این پیشفرض که وظیفه ی دولت حفاظت از آزادی شهروندان است. آنچه این دو حزب بر سرش اختلاف دارند این است که چگونه میتوان این وظیفه لیبرالی را بهتر عملی کرد. در کل،دموکرات ها معتقدند که بخشی از کار حفاظت از حقوق و آزادیهای افراد کمک به حفظ شرایط اجتماعی و اقتصادی ضروری برای به کارگیری موثر حقوق فردی است. بنابراین،دموکرات ها از برنامه های دولتی طراحی شده برای باز توزیع خواسته های اجتماعی نظیر ثروت، تعلیم و تربیت و بهداشت حمایت میکنند. به عکس،جمهوریخواهان معتقدند بازارآزاد خود راه کافی برای رسیدن به عدالت اجتماعی است.بنابراین،جمهوری خواهان از سیاستهایی حمایت میکنند که به رقابت میان فراهم آورندگان خواسته های اجتماعی دامن میزند؛ در این معنا آنها معتقدند دولت تا حد ممکن باید از مداخله در امر توزیع اجتناب کند. البته مواضع جمهوریخواهان و دموکراتها کل طیف سیاست لیبرالی را در بر نمیگیرد بلکه گزینه های دیگری نیز وجود دارد. به طور مثال سوسیالیستها اشکال کاملتری از کنترل دولتی وسایل تولید خواسته های اجتماعی را میپسندند برخی حتی مدافع مالکیت دولتی وسایل تولید خواسته های اجتماعی هستند. از سوی دیگر اختیار گرایان معتقد به عدم مداخله دولت هستند و موضع شان در این مورد حتی از مواضع جمهوریخواهان افراطی تر است. در نظر اختیارگرایان،همه ی امور باید به بخش خصوصی و بازار آزاد واگذاشته شود.
منابع. کتاب سیاست (ارسطو)، ما بعد الطبیعه (ارسطو)
لیبرالیسم و مسئلهی عدالت (رابرت نوزیک – آمارتیاسن – مایکل والزر- جرارد کوهن – جان رالز – مارتا نوسپام – فردریش هایک – سوزان مولر – اوکین – جان ای رومر)
سجاد آریایی