اخلاق در گذر تاریخ
اخلاق به قواعدی اطلاق میشود که جامعه با آن اعضاء و انجمنهای خود را به رفتاری سازگار با نظام و امنیت و رشد خود تشویق میکند (همانگونه که قانون، که مجموعه قواعد دیگری است، وسیلهای است که جامعه با آن اعضایش را در همان جهت و برای نیل به همان هدفها ملزم میکند).
محدودههای یهود در عالم مسیحیت مدت شانزده قرن به یاری قانون اخلاقی دقیق و مشروحی، تقریباً بیآن که نیازی به کمک دولت و قوانین آن داشته باشند، آرامش درونی و موجودیت خود را حفظ کردند.
اگر دانش ما از تاریخ اندک باشد بر تغییرپذیری قوانین اخلاقی تکیه میکنیم، و حکم میدهیم که کم ارج و قابل صرفنظر کردناند؛ چون که در زمان و مکان دگرگون میشوند و گاه حتی یکدیگر را نقض میکنند. اما اگر دانشمان وسیعتر باشد و بر تاریخ احاطه داشته باشیم بر کلیت و شمول قوانین اخلاقی تکیه میکنیم و نتیجه میگیریم که وجودشان واجب و لازم است.
قوانین اخلاقی بدان سبب تغییر میکنند که ناگزیرند با شرایط تاریخی و محیطی انطباق داشته باشند. اگر تاریخ اقتصادی را به سه مرحله شکار و کشاورزی و صنعت تقسیم کنیم میتوانیم متوقع باشیم که قانون اخلاقی هر مرحله در مرحله دیگر تغییر کرده باشد. در مرحله شکار انسان ناگزیر بود که هر دم آماده تعاقب و جنگ و کشتن باشد.
همین که شکاری میگرفت تا آخرین حد ظرفیت معدهاش میخورد چون مطمئن نبود که بتواند دوباره امکان خوردن پیدا کند این عدم اطمینان حرص و آز را زاییده است، همچنان که ستمکاری – اگر تنها در خون انسان باشد – یادگار زمانی است که انسانها برای زنده ماندن (مانند امروز کشورها) به قدرت خود در کشتن و از میان بردن متکی بودند. به جرات میتوان گفت که مرگ و میر در میان مردان که جانشان در شکار غالباً در مخاطره بود بیش از زنان بوده است. ناگزیر بعضی از مردان چند زن میگرفتند و از هر یک از آنان انتظار میرفت که زنان خود را به کرات بارور کند. جنگاوری، درندهخویی، آز، و آمادگی جنسی در کشمکش حیات مزایایی به شمار میرفت. شاید بتوان گفت که هر صفت مذمومی وقتی فضیلتی بوده است – یعنی خصلتی بوده است مفید برای بقای فرد یا خانواده یا گروه – گناهان انسان را، بیش از آنکه داغهای ننگ و سقوط او به حساب میآوریم باید نشانهها و بازماندههایی از سیر ترقی و تعادل او بدانیم.
تاریخ برای ما مشخص نمیکند که انسان چه وقت از مرحله شکار قدم به مرحله کشاورزی گذاشت. شاید این حادثه در عصر جدید و پس از کشف تصادفی این نکته بوده است که با افشاندن دانههای گندم خودرو میتوان بر مقدار آن افزود. اگر بپنداریم که اوضاع و احوال زندگی تازه به فضایل تازهای نیازمند بوده و ناگزیر برخی از فضایل سابق را مردود شناخته است، عقلاً به خطا نرفتهایم. در این مرحله کوشایی ضروریتر از شجاعت، نظم و صرفهجویی سودبخشتر از خشونت، و صلح و آرامش پیروزیآورتر از جنگ شناخته شد.
فرزند از لحاظ اقتصادی نوعی ثروت به حساب آمد، از این رو جلوگیری از آبستنی عملی خلاف اخلاق شمرده شد. در هر مزرعه، خانواده واحدی بود تولیدی در تحت انظباط پدر و تابع فصول مختلف سال، سلطه پدر اساس اقتصادی محکمی پیدا کرد. فرزند ذکور از لحاظ عقلی و اتکای شخصی زود بالغ میّشد و در پانزده سالگی همان قدر به تکالیف جسمانی خود در زندگی وقوف داشت که در چهل سالگی درمییافت. آنچه بدان نیاز داشت تکهای زمین بود و خیشی و بازوی توانایی. از همین رو زود ازدواج میکرد- تقریباً همان وقت که طبیعت میخواست – و از قیودی که نظام تازه سکونت دائمی بر روابط پیش از ازدواج گذاشته بود، مدت درازی رنج نمیبرد. در مورد دختران پاکدامنی از واجبات بود و فقدان آن به قیمت فرزند بیپدر آوردن و بیپناه ماندن تمام میشد. تساوی تقریبی شماره مردان و زنان با تکهمسری ملازمه داشت. این قانون اخلاقی کشاورزی – یعنی پرهیزگاری، ازدواج زودرس، تک همسری بدون طلاق و خانواده پرفرزند – مدت پانزده قرن در اروپای مسیحی و مستعمرات سفیدپوست آن برقرار بود. قانون اخلاقی پر توان و استوار بود و خصایصی بسیار نیرومند در تاریخ پدید آورد.
«برگرفته از کتاب درسهای تاریخ فصل 6 اخلاق و تاریخ»