Search
Close this search box.
تازه ها
اندوه، عشق و مرگ

از دیدگاه کریشنا مورتی

به غیر از غصه‌ها، جراحت‌ها، رنج‌های روزانه و شخصی و اندوهی که از مرگ زاییده می‌شود. بشریت داغدار هزاران جنگ و ستیز پایان‌ناپذیر است. مسئله جنگ را به سیاستمداران واگذار کرده‌ایم تا صلح را مستقر کنند. ولی افعال آنان هرگز صلح را به ارمغان نمی‌آورد. همه برای جنگ مجهز  به سلاح می‌شویم. هرگز قادر نبوده‌ایم که با هم در صلح و صفا و بی‌کشتار زندگی کنیم خشونت در دل‌های ما و قلب‌های ما ریشه دوانده و هرگز از احساس دشمنی، و انتقام‌جویی بری نبوده‌ایم،. همیشه در حال مشقت و رنج بوده‌ایم.  خیلی راه‌ها را برای خلاص شدن از این رنج‌ها و مصیبت‌ها بدون عشق پیموده‌ایم. بشر تا توانسته آنها را نادیده گرفته، سرکوب کرده، از آنها گریخته و یا برای رهایی خود را با یک پدیده بزرگ‌تر مرتبط کرده است، به ایده‌آلی پناه برده، یا باوری و ایمانی را پذیرا گشته است. اما اندوه هرگز تمام نشده است. برعکس به آن تسلیم شده و آن را تحمل می‌کند و هرگز از خودش  نمی‌پرسد که آیا می‌شود به این جریان پایان داد یا نه؟

باید از مفهوم و دلالت عظیم مرگ هم صحبت کرد، چرا که مرگ جزئی از زندگی است، اگر چه می‌کوشیم که درباره آن حرف نزنیم و یا آن را به تعویق بیندازیم. ولی ما ناگزیر از تسلیم به آن هستیم.  در ضمن باید درباره عشق هم تعمیق کنیم  نه عشقی که نتیجه خاطره و یادآوری لذت است، نه، این لذت هیچ ارتباطی با عشق و همدردی ندارد ـ و ببینیم که آیا عشق با ذکاوت و هوشیاری فراگیر خود می‌تواند در زندگی ما وجود داشته باشد.

ابتدا از خود سؤال کنیم که آیا حقیقتاً می‌خواهیم که از اندوه و رنج فارغ بشویم؟ آیا تاکنون در رنج و اندوه خود، فرو رفته‌ایم، و امواج آن را شناخته‌ایم؟، حرکات آن را درک و آن چه را در آن مستتر است دیده‌ایم؟ چرا ما انسان‌ها که در عالم تکنولوژی این همه پیشرفت کرده‌ایم  تاکنون نتوانسته‌ایم مشکل اندوه و رنج خود را حل کنیم؟ به گمانم بد نباشد، بررسی کنیم که آیا می‌توان اندوه را خاتمه داد.ما هرکدام به شکل  هایی رنج می‌بریم، عذاب می‌کشیم. از مرگ دیگری اندوهگین می‌شویم، از فقر زیاد به عذاب دچار می‌شویم ـ عذابی که برای شرق بسیار آشناست ـ از نادانی فزاینده غمگین می‌شویم، جهالتی که قائم به دانش و معنایی نیست و اینکه انسان مطلقاً خودش را نمی‌شناسد، از پیچیدگی‌ها و دقائق و حرکات و فعالیت‌های «خود» غافل است. همیشه اندوه و مصیبت غیر قابل انکار مبارزه و تضاد دائمی را از بدو تولد تا دم مرگ با خود داریم از اینکه چه ظاهراً و چه باطناً زیبا نیستیم در رنجیم . اندوه وابستگی و ترس از جدایی با همه مفاسدش پیوسته وجود دارد،. عامل اساسی اندوه فعالیت خودمرکزی و خودمحوری است. همه ما زیاد به خودمان مشغول هستیم، به مسائل پایان‌ناپذیرمان، به سالخوردگی‌مان، اینکه هنوز قادر نیستیم شمائی کلی از اوضاع جهان داشته باشیم. همه ما هم از خودمان و هم از دیگران تصویر ذهنی داریم. مغز همواره به رؤیاهای روزانه مشغول و سرگرم است، و یا با قوه تخیل و تصور خود ایده و تصویر خلق می‌کند. انسان ها از دوران طفولیت به تدریج شروع می‌کند تا ساختار تصویر «من» را بسازد. که این«من» است که جراحت برمی‌دارد. وقتی «من» مجروح می‌شود، شخص دیواری دور خود می‌کشد که دوباره زخمی نشود. و این جریان هرچه بیشتر ترس و انزواو تنهایی و عزلت را تشویق و ترغیب می‌کند،که موجد اندوه و غم می‌شود.

با وجود هراس از مرگ ناچار خواه ناخواه روزی خواهد آمد، و آن روز، چه به سر ضمیر آگاه ما خواهد آمد، شعوری که متعلق به تو نیست، شعور همه بشریت است؟ تا وقتی من به عنوان یک فرد، با آگاهی و شعور محدود، ترس داشته باشم، یعنی من هنوز از مرگ می‎ترسم؟ و من بیمناک هستم. آنکه تشخیص می‎دهد که ذهن و آگاهی بشر جدای از بقیه بشریت نیست، جدائی و تجزیه آگاهی بشر را یک توهم می‎داند و آن را غیر منطقی و بیمارگونه به حساب می‎آورد. شاید انسان، با همه احساسات خود، درک کند که آگاهی انسان نمونه آگاهی همه بشریت است- نه آگاهی انسانی که زندگی کرده است با اندوه، با رنج، با درد، با اضطراب، اما مغز او تحول و دگرگونی پیدا نکرده و زندگی همیشه دستخوش آشوب و آشفتگی است. ولی برای انسانی که می‎داند شعور و آگاهی او یعنی شعور و آگاهی همه بشریت، رهایی وآزادی از این زندان تنگ و محدود ذهن با اهمیت می‎شود وقتی این آزادی و رهایی حس می‎شود، در این صورت  انسان سعی می کند محدودیت آگاهی و شعور را بشکند. در نتیجه مرگ تماماً معنای دیگری پیدا می‎کند.