آکادمی سلطنتی فرانسه از این باور قدیمی دفاع میکرد که هنر باید آموزنده باشد، اخلاق را تعالی بدهد، پیراسته باشد، از سنتهای دوره کلاسیک الهام بگیرد و بازتاب درست فرهنگ ملی باشد و مهمتر از همه اینکه درباره زیبایی باشد.
اما در قرن نوزدهم نگهداشتن توجه هنرمندان جوان به گذشته کار دشواری بود!
جهان داشت به سرعت تغییر میکرد و دستهای از هنرمندان جوان میخواستند که کارشان درباره محیط معاصر خودشان باشد، درباره خودشان و ادراکشان از جهان. خلاصه اینکه معتقد بودند زمانه مدرن باید هنر مدرن داشته باشد.
عصر مدرن با انقلاب صنعتی در اواخر قرن هجدهم شروع شد. چند حوزه اصلی که قرن نوزدهم را «مدرنیزه» کرد اینها بودند: لباس، غذا، گرمایش، نور و بهداشت. حمل و نقل سریعتر شد، انجام کارها آسانتر و خرید در مغازههای بزرگ به تفریح تبدیل شد و مردم صاحب چیزی به اسم «اوقات فراغت» شدند و کسب و کارهای «سرگرمی» رشد کردند.
تغییر پاریس
پاریس، از بیغوله کوچه و پسکوچههای قرون وسطایی به مرکز شهری بزرگ با بلوارهای عریض و پارکها و مراکز خرید و خانههایی با ساکنان طبقات مختلف اجتماعی شد. (به این ترتیب که طبقه اجتماعی بر اساس طبقات ساختمان بود، ثروتمندان در طبقات پایین و فقرا در طبقات بالای همان ساختمان زندگی میکردند و محلههایشان جدا از هم نبود.)
بنابراین زندگی مدرن معادل شد با آمیختگی اجتماعی، تحرک اجتماعی سفرهای زیاد از شهر به روستا و از روستا به شهر و به طور کلی سرعت بیشتر در همه چیز. این شتاب گرفتن از آن زمان تا به امروز ادامه پیدا کرده است.
حالا چگونه امکان داشت که نقاشیها و مجسمههایی که درباره خدایان دوره کلاسیک و داستانهای انجیل بودند با زندگی مردمی ارتباط پیدا کنند که شیفته پیشرفت شده بودند؟
گوستاو کوربه، دوشیزگان در ساحل رود سن، 1856، رنگ روغن روی بوم
در اواسط قرن نوزدهم، هنرمندان جوان به این نتیجه رسیدند که آن هنر مرسوم نمیتواند و نباید که ادامه بیابد. در سال 1836 شارل بودلر که شاعر و منتقد هنری بود مقالهای نوشت با عنوان «نقاشی زندگی مدرن» که میگفت هنرمند باید فرزند زمانه خود باشد.
کوربه
گوستاو کوربه مرد جوانی بود از اهالی فرانش کومته شهرستانی در نزدیکی پاریس بود که به «شهر بزرگ» آمده بود، بسیار خودپسند بود و احساس میکرد رسالتی بر دوش دارد. در اولین سالهای اقامتش در پاریس با بودلر و متفکران پیشرو دیگر در پاریس دیدار کرد. بعد خود را رهبر نوعی هنر جدید کرد: رئالیسم، که همان نقاشی تاریخی بود اما درباره زندگی واقعی. او معتقد بود که اگر نمیتواند چیزی را ببیند نباید آن را نقاشی کند. تصمیم دیگری هم گرفت، اینکه هنرش باید وجدان اجتماعی را هدف قرار دهد و چشم پاریسیهای خودبین را به مسائل معاصر باز کند: موضوعاتی همچون خوبی، بدی و زشتی.
گوستاو کوربه، تدفین در اورنان، 1849-50، رنگ روغن روی بوم
نوشته برت گرش نزیک
BERTH GERSH NESIC
ترجمه زهرا قیاسی
—
—