نویسنده: گریگوری کوری / مترجم: محمد شهبا / نشر: مینوی خرد
این ادعا که برخی از تواناییها فقط خاص انسان است همیشه بحث برانگیز بوده است. زیرا در برخی از حیوانات نزدیکِ به نوع انسان نیز نوعی ابزارسازی ابتدایی دیده میشود، و شاید بتوان گفت برخی از موجودات، گرچه در سطحی بسیار ابتدایی، توانایی باز تولید مهارتهای زبانی را هم دارند. بنابراین، شاید هیچ توانایی شناختیِ بنیادینی در کار نباشد که ما را از دیگر حیوانات کاملاً متمایز سازد، بلکه آن چه مایهی تمایز ماست کارهایی است که با این تواناییها انجام میدهیم. مثلاً هیچ موجود زندهای نمیتواند دنیایی را که در آن زندگی میکند به اندازهی ما تغییر دهد. پیامدهای این کار نیز، خوب یا بد، همیشه به خودمان برمیگردد و همهی آنها انعطافپذیریِ ذهنی و رفتاری ما – یعنی تخیل ما به کلیترین معنای این مفهوم – را مینمایانند. یکی از این پیامدها، که در مقایسه با فنآوری ما چندان شگرف نیست ولی کاملاً فراگیر است، داستانگویی ماست و من تقریباً اطمینان دارم هیچ موجود دیگری از پس آن بر نمیآید. با داستان است که از لحظهی اکنون رها میشویم، حتی اگر آن داستان، بازگویی کسالتبارِ سفر دیروز باشد. داستانها، تجربهی فردی را به دانش همگانی تبدیل میکند، آن چه را احتمالاً رخ داده، آن چه را احتمالاً رخ نداده، و آنچه را به آن امید میورزیم یا از آن میهراسیم، وضوح میبخشند. البته این قضیه همیشه هم خوب نیست، زیرا داستان غیرواقعی شاید دیدگاه نادرستی را در افکار همگانی رقم بزند. داستانگویان همیشه راههایی یافتهاند تا دری را به سوی امور احتمالی بگشایند و به این منظور داستانهایشان را چنان ساخته و پرداختهاند تا ترغیبمان کنند از زوایایی نامکشوف، گاه هیجانانگیز و گاه نگرانکننده، به آنها واکنش نشان بدهیم. داستانها، هم بدیلهای واقعیت را در اختیارمان میگذارند و هم راههایی بدیل را برای واکنش به این واقعیتهای بدیل. البته این کار به یکی از تواناییهای ما مربوط است که اگر نگوییم فقط خاص انسان است دست کم نزد ما انسانها بس نیرومند است و من آن را «توجه احساسیِ مشترک» مینامم. ما احساساتمان را با دیگران در میان میگذاریم، نه فقط به این معنا که گاهی در وضعیت احساسیِ مشترکی به سر میبریم بلکه به این معنا که در تجربه و سنجش وضعیتهای احساسی سهیم میشویم.