ترجمه دکتر سعید فیروز آبادی / نشر افکار
آنه ماری شیمل
زندگی زنی تنها
راستش این است، نمیخواستم سرگذشت خودم را روی کاغذ بیاورم. اما چندی پیش که برای دانشجویی ماجرای تحصیل خود را در زمان جنگ شرح دادم و برای او از هجده ساعت درس و سمینار در هفته، کار در کارخانه حتی موقع تعطیلات، بدون کمک هزینه تحصیلی، ناامید از سفر به خارج از آلمان و فراگیری زبان در کشوری دیگر، حملات شبانۀ هواپیماهای جنگی و بسیاری دیگر از مشکلات تعریف کردم، این مرد جوان با حیرت از من پرسید: «پس یعنی فرصت تفریح و مثلاً رقص هم نداشتهاید؟ـ» همین موضوع باعث شد فکر کنم، شاید بیمناسبت نباشد، به توصیفِ گوشهای از زندگی خودم بپردازم.
پرداختن به دستنوشتهها فقط بخشی بسیار اندک از زندگی من بوده است. سفرها و دیدار با مردانی از سراسر جهان، تمامی گذشته و حال زندگی مرا در بر گرفته است. از سوئد تا اندونزی، از آمریکا تا پاکستان، به کشورهای بیشماری سفر کردهام. با انسانهای گوناگونی از سران حکومتها تا پیرزنانی بیسواد در آناطولی، از دانشمندان مسلمان تا یسوعیان دیدار کردهام و نیازی هم به خواندن داستان یا تماشای فیلم نداشتهام، چرا که این روابط انسانی برایم پیوسته هیجانانگیزتر از هر داستانی بوده است. بارها از من پرسیدهاند: «پس شما زندگی خصوصی و تفننی نداشتهاید؟» همین دیدارها و سفرها بهترین پاسخ به این پرسش است. به نظر من کارم و هر آنچه به آن مربوط میشود- یعنی مردمان و سفرها- زندگی خصوصی مرا کاملاً به خود اختصاص داده است. اگر به سفر نروم و از دوستانم خط و خبر چندانی نداشته باشم، به سراغ دوست عزیزم «ماشین تحریر» میروم و به کار خود ادامه میدهم، زیرا در کسوت زنی تنها، بدون منشی و دستیار و بدون کامپیوتر وقت من به اندازه کافی پُر است.
پیوسته پرسشهای یکسانی از من میشود که تصمیم دارم یک بار برای همیشه به آنها در این کتاب پاسخ دهم. چگونه دخترکی از خانوادههای غیردانشگاهی تصمیم میگیرد که شرقشناس شود؟ چگونه میشود با نوزده سال سن دوره دکتری را به پایان رساند و در بیست و سه سالگی رساله استادی نگاشت؟ چرا زنی جوان و غیر مسلمان به کرسی استادی در دانشکده الهیات و علوم اسلامی دانشگاه آنکارا دست مییابد؟ چرا پس از آنکه همکار آلمانی او میگوید: «آری، خانم شیمل، اگر مرد بودید، حتماً به شما کرسی استادی میدادند»، او را به استادی در دانشگاه هاروارد دعوت میکنند؟