نویسنده: ویل دورانت / مترجم: زرین فنائیان
ویل دورانت چهار سال پیش از مرگش کتابی را شروع کرد که آخرین کتاب وی نام گرفت. این پروژه از دل آرزویی برآمد که او با همسر و دخترش درمیان گذاشت؛ اینکه خلاصهای از تحسین شدهترین کتابش (تاریخ تمدن) ارائه دهد.
دورانت بهترین راه برای فهم مشکلات امروز را مطالعۀ گذشته میدانست، جایی که میتوان حقیقتاً طبیعت وجود انسان را دریافت. این دیدگاه، همان چیزی است که از صفحات «قهرمانان تاریخ» ساطع میشود.
در این کتاب به نظر میرسد یک ویل دورانت جدید و شاداب، بدون هیچ واهمهای، با ما از مسائلی مانند جنسیت، سیاست و دین صحبت میکند.
در عصر شکار، انسان به شدت حریص شده بود. منبع تغذیۀ او ناپایدار بود و وقتی طعمهاش را شکال میکرد، مجبور بود ـ حتی اگر نمیخواست ـ تا حد ظرفیت معدهاش آن را درجا بخورد، چون لاشه به زودی فاسد میشد. در بیشتر مواقع آن را با پختی ناچیز میخورد. علاوه بر این، در آن یک میلیون سال، انسان مجبور بود، ستیزهجو باشد، مدام آمادۀ جنگ برای غذا، همسر یا زندگیاش.
اگر برایش امکانپذیر بود، بیشتر از یک همسر اختیار میکرد، زیرا شکال و جنگ کشنده و خطرناک بودند و تعداد زنان از مردان بیشتر بود، پس تا اینجای کار، طبیعت مرد را مجبور به چندهمسری میکرد. او دلیلی برای پیشگیری از بارداری نداشت چرا که فرزندان دارایی ارزشمندی در خانه و سپس در شکال بودند. به دلیل آنچه گفته شد، و سازگاری با محیط، ستیزهجویی و تمایل به برقراری رابطۀ جنسی، صفاتی هستند که از عصر شکال با او باقی ماندند.
اینها هنوز هم اساس خلقیات مرد را تشکیل میدهند. حتی در جهان متمدن هم وظیفۀ اصلی مرد این است که بیرون از خانه برای خانوادهاش به دنبال غذا باشد، یا به دنبال چیزی که در موقع لزوم بتواند با غذا مبادله کند. مرد، با همۀ زیرکیاش، در واقع تابع زن است که بطنی است که نسل آینده را در خود پرورش میدهد.
احتمالاً این زن بود که کشاورزی را به وجود آورد و با این کار خشت اول تمدن را بنا نهاد. او جوان زدن دانههایی را که از میوهها و درختها بر زمین میافتادند، دیده بود، پس به طور آزمایشی و با صبر بسیار، هنگامی که مرد برای شکار بیرون رفته بود، دانهها را در اطراف غار یا کلبه کاشت. زمانی که آزمایش او پاسخ مثبت داد، مرد نتیجه گرفت که اگر او و دیگر مردان متحد شوند و به طور گروهی از حملههای بیرونی ایمن گردند، او نیز میتواند در کار کشت و زرع به همسرش بپیوندد و به جای به خطر اناختن زندگی و منابع غذاییاش در قمار نامطمئن شکار و جابهجاییهای مکرر کولیوار، دست به کار کشت و درو شود. با گذشت قرنها، مرد خود را با خانه و زندگی یکجانشینی وفق داد. زن، گوسفند، سگ، الاغ و خوک را رام ساخته بود، و حال، مرد را رام مینمود. مرد آخرین حیوان رامشدۀ زن است که فقط تا قسمتی ـ و ناخواسته ـ متمدن گشته است. او آرام آرام از زن، قابلیتهای اجتماعی شدن از جمله: عشق به خانواده، مهربانی، وقار، همکاری، فعالیت مشترک را یاد میگیرد. حال صفاتی بر جا میمانند که به نفع کل گروه باشد. بنابراین، به نظر من، این زمان آغاز تمدن، و به زبان دیگر، سرآغاز شهروندان متمدن است. اما اکنون جنگی عمیق و ادامهدار بین طبیعت و تمدن ـ بین غرایز فردگرایانه که عمیقاً در دوران شکار در میان انسان شکل گرفته، و غرایز اجتماعی که بسیار ضعیفتر است و به تازگی به دلیل زندگی یکجانشینی در وی شکل گرفته است ـ درگرفت. هر توافق تازهای باید با اقدام متحدانه حمایت میشد؛ این چنین همکاری بین فردی تبدیل به وسیلهای برای رقابت بین گروهها ـ ورستاها، قبیلهها، طبقات، ادیان، نژادها و دولتها ـگردید.