هنگامی که امنیت یک ملت تهدید شود، آیا آزادیهای مدنی در معرض خطر قرار میگیرند؟ آیا واقعاً لازم است مظنونان تروریسم در گوانتانامو زندانی شوند؟ برای چه مدت؛ همه عمر؟
برای اشتباهاتی که مسبب اتخاذ دستورالعملهای ناعادلانه میشود من دو دلیل عمده میبینم. عامل اول توابع ذهنی فراهمی و دومی اهمال احتمال. اهمال احتمال یعنی مردم به بدترین وضعیتها میاندیشند و فکر نمیکنند آیا این حالت اصلاً روی دادنی هست یا خیر. در فراهمی شهروندان فکر میکنند که ریسک مورد نظر، خیلی جدیتر از آن چیزی است که در واقع وجود دارد. هر دو این عوامل سبب وضع مقررات سختگیرانهیی میشوند که آزادیهای مدنی را نقض میکنند. مشکلی که در وضع قواعد محدودکننده با آن مواجه هستیم، این است که دقیقاً نمیدانیم کدام یک از دخالتها در آزادیهای مدنی عادلانهاند. وقتی تهدید درباره مسئلهیی همچون سلامتی جامعه باشد، تحدید آزادیها را مطمئنتر انجام میدهیم. اما وقتی موضوع هراس پیرامون امنیت باشد، دیگر نمیتوانیم با قاطعیت و اطمینان تصمیم بگیریم. من برای تشخیص این مسئله سه رویکرد را پیشنهاد میکنم. اول دادگاهها باید اعمال محدودیت بر آزادیهای مدنی را به قانونگذار واگذار کنند و نه منحصراً به قوه مجریه. دوم دادگاهها باید درباره اقداماتی که آزادی اقلیتها را تهدید میکنند، وسواس بیشتری به خرج دهند. سوم بررسی موردی توسط دادگاهها میتواند از انحرافات ممکن جلوگیری کند.
● ترس افراطی
چرا جامعه از خود ترس افراطی نشان میدهد؟ دو مکانیسم در بروز این پدیده نقش اصلی دارند.
۱) فراهمی؛ ذهن بشر دارای مکانیسمهایی است که شناخت آنها، عملکرد انسان را بهتر توجیه میکند. برای نمونه ثابت شده است وقتی مجموعهیی دارای اعضای متفاوت باشد، در مقایسه با مجموعهیی یکنواخت، به نظر انسان پرتعدادتر میرسد یا اتفاقاتی که بهراحتی قابل یادآوری هستند به نظر ترسناکتر میرسند. مردم از ایدز، جنایت، زلزله و تروریسم که متمایز از رویدادهای روزمرهاند و به راحتی به خاطر میآیند، بیشتر میترسند.
رویدادهایی که اخیراً روی دادهاند به نظر مهمتر و بزرگتر از رویدادهایی هستند که در گذشته دورتری روی دادهاند. برای مثال مردم پس از روی دادن زلزله، به دنبال خرید بیمه بلایای طبیعی میروند.
این توابع ذهنی بر حقوق و تصمیمگیریهای قانونی هم تاثیر میگذارند. گاه خطری جامعه را تهدید میکند که ابتلا به آن به راحتی قابل تصور است یا به سادگی میتواند روی دهد. در این وضع جامعه شکلی هیستریک به خود میگیرد و نیاز به قوانین و مقررات بیشتری حس میشود. اما اگر تصور روی دادن خطری دشوار باشد، مردم به راحتی وجودش را انکار خواهند کرد و به زندگی عادی خود ادامه خواهند داد. بسیاری از کسانی که میخواهند مردم را تحت تاثیر قرار دهند و به اهداف خاص خود برسند، از جمله تروریستها و دولتها، از این توابع ذهنی و تصورپذیری خطرها بهرهبرداری میکنند.
۲) اهمال احتمال؛ گاه مردم سعی میکنند احتمال خطر موجود را کمتر از مقدار واقعی آن ارزیابی کنند. به خصوص وقتی پای احساسات قوی در میان است. تا جایی که حتی اگر احتمال به شدت تغییر کند، تاثیری بر تصمیمگیری مردم و ارزیابی ریسک در افکار عمومی نمیگذارد. بختآزمایی نمونه خوبی برای این مورد است. حتی حکومتها هم احتمالات موجود را به نحوی استراتژیک اهمال میکنند. برای اثبات این نظریه آزمایشی انجام دادهام.
در این تجربه از دانشجویان حقوق دانشگاه شیکاگو خواسته شد تا تمایل خود را نسبت به پرداخت پولی برای کاهش میزان آرسنیک در آب آشامیدنی اعلام کنند. شرکتکنندگان به چهار دسته تقسیم شدند. در گروه اول از شرکتکنندگان خواسته شد میزان هزینه پرداختی خود را برای کاهش احتمال خطر ابتلا به سرطان به میزان یک در میلیون برآورد کنند. در گروه دوم این ریسک یک در صدهزار اعلام شد. به گروه سوم همین سوال داده شد اما سرطان به عنوان بیماری دردناکی که همه اعضای داخلی بدن را میخورد، توصیف شد. از گروه چهارم سوال گروه دوم پرسیده شد اما با شرایط گفته شده برای گروه سوم. نتایج تحقیق نشان داد بدون اظهارنظرهای احساساتی درباره بیماری، تغییر احتمال ابتلا به بیماری تاثیر چندانی در میزان هزینه پرداختی نداشت، اما همین هزینه با وجود توضیحات احساسی پیرامون وخامت بیماری شدیداً تغییر میکرد.
همین تحقیق با موضوع «تروریسم و خطر ناشی از آن» نیز انجام شده است. نتایج نشان داد اگر خطر تروریسم ۵۰درصد کاهش پیدا کند تغییر چندانی در هزینه پرداختی ایجاد نمیشود.
گفتیم وقتی خطری برای مردم راحتتر قابل تصور باشد، عکسالعملهای آنها به ریسک شدیدتر خواهد بود. به همین دلیل است که به خطر حمله تروریستی در هواپیماها بیشتر پرداخته میشود و بیمه برای خطرهای دیگر در سفرهای هوایی، کمتر مورد توجه است زیرا درباره تروریسم بیشتر صحبت میشود و زیاد گفتن از یک موضوع آن را در اذهان مردم به تصویر میکشد و ترس عمومی را افزون میکند.
ترس افراطی یا بیتوجهی بیمورد به ریسکها می تواند باعث تحدید آزادیهای مدنی شود. یعنی اسبابی فراهم میکند که افکار عمومی به بدترین سناریوها بیندیشند بدون آنکه به احتمال اندک روی دادن آن توجه کنند و گامهایی بردارند که تناسبی با واقعیت ندارند.در برابر خطرهای اعلام شده به جامعه، مردم دو نوع واکنش نشان میدهند. دسته اول سریع و احساساتی هستند و کارهای پرخطر انجام میدهند. گروه دوم کند و محاسبهگر هستند و کمتر دچار خطا میشوند. در سیستم اول انسان از توابع ذهنی خود برای واکنش استفاده میکند و در دومی از قوه تعقل و حسابگری. برای قانونگذار بهتر است برخوردی همانند سیستم دوم داشته باشد.
● ابعاد اجتماعی
هدف من این نیست که همه چیز را وابسته به فرد جلوه دهم. بیشک جامعه تاثیر عمدهیی بر واکنش در برابر ریسکهای اجتماعی میگذارد. برای نمونه وقتی دو نفر درباره خطری صحبت کنند و آن را به دوستان خود انتقال دهند، برای افراد بعدی دشوارتر خواهد بود که داستان یا خطر مورد بحث را زیر سوال ببرند. وقتی افراد زیادی یک نمونه را خیلی محتمل بدانند و این نظرشان را بیان کنند، افراد زیادتری ممکن است تحت تاثیر آنان قرار گیرند و همافزایی ایجاد کنند.
پدیده دیگری به نام تضاد گروه وجود دارد که در آن افرادی که از نظر ذهنی به هم تشابه دارند، روایت بسیار مبالغهآمیزتری از واقعیت را میپذیرند. مثلاً وقتی افراد زیادی از گرم شدن زمین بترسند و مدام این ترس را با هم در میان بگذارند، ترس عمومی بیشتر می شود. یا وقتی دزدیده شدن دختران جوان به کرات روی دهد و گروه پیشزمینهیی برای ترسیدن از آن داشته باشد، جامعه دچار هراس میشود.
البته نباید فراموش کرد که «صدای بلندتر به گوش همه میرسد و ترس ایجاد میکند». رسانهها میتوانند خطر را بزرگتر از حد نشان دهند یا آن را انکار کنند و بر تصمیمات اجتماعی و حکومتی تاثیر بگذارند.
● هراس و امنیت ملی
سه عامل اصلی بر اتخاذ اقدامات حداکثری و نادرست حکومتها در شرایط هراس اثر میگذارند.
▪ حوادث حاضر و در حال رویداد،
▪ رسانهها
▪ حوادثی که نه تنها چشمگیر هستند بلکه احساسات بشری را درگیر خود میکنند.
استفاده از تحلیلهای هزینه – فایده میتواند بسیاری از خطاها را کاهش دهد و مردم را متوجه اهمیت ریسکها کند، تا برای آنچه واقعاً خطرناک نیست، هزینه اضافی نپردازند یا ریسکی را مورد بیتوجهی قرار ندهند. مشکل پیش رو در این رویکرد، دشواری در کمی کردن معیارها است. مثلاً در ریسک مربوط به تروریسم، از این جهت که اقدامات تروریستی خیلی سخت قابل پیشبینی هستند و تروریستها به فعالیت ضدتروریستی و امنیتی دولت واکنش نشان میدهند، اندازهگیریها بسیار دشوار هستند. باید توجه داشت برخی کنترلها، هزینههای سرسامآوری دارند و به اندازه کافی ریسک را کاهش نمیدهند.وقتی محدودیتها برای همه افراد جامعه یا بر افراد کثیری اعمال میشود تحدیدات وارد بر آزادی با دقتنظر بیشتری ملاحظه میشوند و افکار عمومی از تندروی جلوگیری میکنند. زیرا همه افراد باید متقاعد شوند و همین جرح و تعدیلها باعث میشود در نهایت تصمیم عادلانهتری گرفته شود. به همین ترتیب وقتی محدودیتها بر عدهیی قلیل یا اقلیت اجتماعی خاصی اعمال شود، ممکن است آزادی آن افراد خدشهدار شود و حتی تلاشی برای متقاعد کردن آنها صورت نگیرد. در واقع ریسک محدودیتهای ناعادلانه هنگامی افزایش مییابد که افراد انتخاب شدهیی محدود شوند و برای اکثریت مردم نگرانی ایجاد نشود.
نکته دیگر این است که چرا متخصصان و مردم عادی برخوردهایی متفاوت با ریسک موجود در جامعه می کنند؟ مارگولیس در پاسخ به این پرسش میگوید مردم عادی اغلب به خطرات هوشیار هستند و نیز به تشویشهایی که اقدامات مقابله با ریسک ایجاد میکنند، اما کمتر به منافع ناشی از آن اقدامات و مقررات آگاهی پیدا میکنند. گاهی خطر و منافع عیان هستند، در چنین مواردی مردم اغلب فکر میکنند نیاز به مقررات فوری و سختگیرانه دارند. در موارد دیگر منافع بیشتر مدنظر مردم قرار خواهد گرفت و خواهند اندیشید که «هیچ چیز به خطر نیفتاد و هیچ چیز از دست نرفت».
در شرایط ترور کسانی که دغدغه آزادی دارند سعی میکنند با کسانی که به واسطه اعمال حکومتی محدود شدهاند، همدردی کنند و همگان را متوجه خطری که آزادی را تهدید میکند، کنند. این مرا به یاد داستان نیمولر میاندازد که بارها نقل قول شده است. او درباره آلمان دهه ۴۰ میگوید؛ «اول برای گرفتن سوسیالیستها آمدند، من نبودم و حرفی نزدم. بعد برای گرفتن اعضای اتحادیه آمدند، من نبودم و ساکت ماندم. بعد برای دستگیری یهودیان آمدند و من باز چیزی نگفتم زیرا یهودی نبودم. وقتی برای بردن من آمدند کسی نمانده بود برای دفاع از من حرفی بزند.» در واقع خطر ناشی از محدودیتهای ناعادلانه وقتی تشدید میشود که قربانیان گروه خاص قابل تمییزی باشند که به راحتی از ما جدا میشوند. وقتی حکومت گروه خاصی را محدود میکند، به نظر مردم عادلانه بودنش راحتتر توجیه میشود.
زمانی میتوانیم از عادلانه بودن محدودیتها اطمینان بیشتری پیدا کنیم که حامیان محدودیتها همان کسانی باشند که محدود شدهاند، زیرا در آن صورت فعالیتهای سیاسی و مباحثه، محدودیتهای ناعادلانه را از میان خواهند برد.
● پاسداری از آزادی
همان واکنشهای ذهنی که ترس افراطی را ایجاد میکنند، گاه میتوانند در موارد قدیمی که قبلاً مردم را نترسانده بود، هراس ایجاد کنند. برای نمونه در مورد مسائل محیط زیستی، ظهور یک ترس عمومی میتواند باعث شود ریسکهایی که سابقاً مورد اغماض بودند، دوباره خیلی جدی گرفته شوند.
درباره خطراتی که به ذهن افراد و نهادها نمیرسد، انتظار میرود پیشگیریهای کمتری اتخاذ شود. حتی اگر متخصصان هشدار داده باشند و وقتی ریسکها اصلاً توجهی را به خود جلب نمیکنند، ممکن است صفر تلقی شوند. با آنکه باید به اندازه کافی مورد توجه قرار بگیرند.
تا اینجا نگاه هیستریک به ترسها و خطرات را بررسی کردیم و به میزان توجه و اهمیت آنها از نظر مردم پرداختیم. اکنون به دادگاهها و حکومتها به عنوان قانونگذاران و مجریان توجه میکنیم. دادگاهها اغلب نمیتوانند ارزیابی درستی درباره قابل دفاع بودن محدودیتها داشته باشند و نمیخواهند محدودیتهایی را که از سوی عموم تایید و حمایت میشوند، رفع کنند. در نگاه نهادی به دادگاهها، توجه به سه نکته ضرورت دارد؛ نخست اینکه دستور اعمال محدودیت نباید فقط از یک منبع قدرت مشخص (مانند رئیس جمهور) صادر شود. دوم، دادگاهها درباره محدودیت برای اقلیتها و گروههای خاص باید دقت بیشتری داشته باشند و شکاکانهتر عمل کنند. سوم، دادگاهها باید از موازنه دومرحلهیی استفاده کنند و از تصمیمات یکباره و فوری جلوگیری کنند.
بهتر است قوه قانونگذار حکومت، محدودیتهای وارد بر آزادیهای مدنی را بررسی کند و درباره آنها تصمیمگیری کند، نه قوه اجرایی. آنچه اطمینان این روش را بیشتر میکند مداخله افراد بیشتر و بررسی رویکردهای مختلف به قضیه است. این روش در امریکا هم مصداق دارد. مثلاً در دوره جنگ سرد به یک شهروند کمونیست امریکایی پاسپورت نمیدادند. دیوان حکمی صادر نکرد، فقط گفت تصمیمگیری باید با کنگره باشد. از آنجا که کنگره اصولاً چنین مواردی را مانع گرفتن پاسپورت نمیداند، به نفع آن شهروند رأی داد. بدین ترتیب ملاحظه میکنیم استفاده از این ابزارهای دموکراتیک، تندروی و اجحاف را کاهش میدهد و حداقل، مقررات را عادلانهتر میکند.
ترس افراطی میتواند کنگره را هم تحت تاثیر قرار دهد و مرتکب خطا کند به خصوص هنگامی که گروه خاصی از مردم را محدود کند. دادگاهها باید دقت خاصی به توجیهات حکومت مبذول دارند. به خصوص در مواردی که افراد محدودشده قادر به دفاع از خود در فرآیندهای دموکراتیک نباشند. برای مثال در جنگ اخیر علیه تروریسم برخی اقدامات امنیتی که علیه اقلیتهای خاصی اتخاذ شدهاند به نظر افراطی میرسند.
در این رویکرد همه نگاهها متوجه این نکته است که آیا ترس عمومی موجه است یا خیر؟ میزان ریسک چقدر است؟ گاهی ممکن است هستهیی از حقوق داشته باشیم که حکومت نتواند در آن وارد شود. مثلاً در مورد شکنجه، برخی معتقدند هیچ چیز شکنجه را توجیه نمیکند. این یک رویکرد اخلاقی است. اما وقتی شکنجه بتواند جلوی مرگ هزاران نفر را بگیرد چطور؟ در هر حال برخوردهای مختلفی نسبت به شکنجه و لزوم یا ممنوعیت آن وجود دارد.
استدلالی که پذیرفتنیتر به نظر میرسد این است که شکنجه را به کل ممنوع کنیم یعنی در هر شرایط و هر نوع موازنهیی برای ریسک، شکنجه قابل قبول و مجاز نباشد. این نوع برخورد سبب نمیشود حکومت در هر شرایطی از شکنجه بپرهیزد بلکه غیرقانونی اعلام کردن شکنجه از کاربرد ناعادلانه و غیرقابل توجیهش پیشگیری میکند. با فرضیاتی، این دیدگاه کاملاً پذیرفتنی است و اگر چنین باشد باید شکنجه را کاملاً محدود کنیم، حتی وقتی ترور وحشت همه جامعه را تهدید میکند.
مورد دیگری را بیان میکنم؛ مسئله آزادی بیان در ایالات متحده و رابطه میان ترس و منع بیان آزاد. این نمونه در جنگ سرد نمود و اهمیت بیشتری یافت و به ماده قانونی اسمیت در سال ۱۹۴۶ انجامید که بر اساس آن هر اقدامی علیه حکومت امریکا به لزوم، تمایل یا وظیفهیی مبنی بر از میان بردن دولت ایالات متحده کند و برای این منظور از زور یا ترور سردمداران حکومتی استفاده کند، جرم محسوب میشود. به دنبال تصویب این ماده بسیاری از موسسان حزب کمونیست مجرم شناخته شدند. اما دادگاه رأی داد فقط هنگامی جرم روی داده است که برنامهریزی و عضوگیری آغاز شده باشد و اقدامات عملی اتخاذ شده باشد.
دیوان برای بازشناسی خطر در چنین مواردی، ریسک را به آزمون میگذارد و نتایج آن را مبنای تصمیمگیری قرار میدهد و نوعی موازنه میان خطر و آزادی بیان ایجاد میکند. بر مبنای این آزمون، میزان اهمیت شر موجود باید با عدم احتمال روی دادن آن تعدیل شود. دیوان، در مورد فوق هیچ برآوردی از حدود ریسک تشخیص نداده بود، اما آزمون موازنه به واسطه شرایط بحرانی جهان، شورشهای مشابه در دیگر کشورها و روابط خارجی ایالات متحده، برای متهمان مجازات کیفری در نظر گرفت. اما دنیس این نوع موازنه را یک برخورد موردی مییابد و آن را ناکام میداند. در رویکرد دنیس محتمل بودن و قریبالوقوع بودن هم باید اهمیت داشته باشد یعنی هر خطری ۷۰ درصد احتمال وقوع داشته باشد، قریب الوقوع است و باید مورد ملاحظه قرار گیرد.
اما کدام یک از این دو رویکرد بهتر عمل می کنند؟ مسلماً وقتی یک خطر زیستی با احتمال ۱۵درصد صدهزار نفر را تهدید کند، باید جدی گرفته شود. در چنین موردی، نگاه آزمون موازنه ارجحیت دارد.
گاهی مدل دنیس میتواند مقررات اضافی تولید کند، مثلاً وقتی که منافع حکومت به خطر میافتد، ممکن است دیوان نتیجه بگیرد خطر بسیار نزدیک است و آزادیها را به شدت محدود کند و البته این کار را توجیه شده انجام دهد.
در مورد آزادی بیان هم نکته مهمی وجود دارد. وقتی موضوعی مورد مخالفت عمومی باشد، ممکن است قضاوت عمومی خطر بزرگی را احساس کند. در این شرایط حتی اگر انگیزه سانسور کردن، مخالفت با ایدههای زیربنایی موضوع باشد، باز به نظر عموم بسیار قابل توجیه خواهد آمد. باید افکار عمومی را به این نکته توجه داد که اگر خطر حتمی و قریبالوقوعی وجود نداشته باشد، مخالفت و مناظره میتواند از روی دادن آن جلوگیری کند.(کاربرد رویکرد دنیس) از همین جا میتوان نتیجه گرفت گفتوگو بهتر از سانسور عمل میکند و جلوی خطر را میگیرد. به همین ترتیب درباره شکنجه میتوان اظهارنظر کرد. به جای ادعای اینکه شکنجه تحت هیچ شرایطی عادلانه نیست، میتوان گفت حکومتی که مجاز به شکنجه باشد، از آن در موارد غیرضروری هم استفاده میکند. نمیگویم این داوری کاملاً صحت دارد اما به حمایت و پاسداری تمام و کمال از آزادی باور دارم و آن را سپری در برابر وحشت عمومی و حالت هیستریک میدانم. به نظر من دادگاهها باید نگاهی آسیبشناسانه داشته باشند؛ نگاهی که از فریب عمومی و محدودیتهای ناموجه گریزان است. این رویکرد برای مواقعی کارآمد است که آزادی در مخاطره باشد. اما در شرایط آزاد، خطری که ایجاد میکند، حمایت بیش از حد از آزادی و عدم توجه به خطرات موجود است. نباید فراموش کرد که هدف اصلی، اتخاذ تصمیماتی است که کمترین ضربه را به آزادی وارد کنند.
کîس سانشتاین
ترجمه؛ زهرا قیاسی