صدق
در نوبت پیشین به طرح یک پرسش اساسی پرداختیم و آن پرسش این بود که چرا آدمیان اخلاقاً یا عقلاً یا به لحاظ روانی به واکاوی معرفتهای خود میپردازند، و یا میبایست بپردازند.
در نوبت قبل نشان دادم که فلاسفه و متفکران علیالاصول به این سئوال که چرا آدمیان به پالایش معرفت خود میبایست بپردازند سه پاسخ از منظرهای اخلاقی فلسفی، روانشناختی میدهند. به نظر نگارنده میتوان یک سؤال بنیادیتر نیز پرسید و آنکه چرا اخلاق یا عقل یا روان آدمیان چنان بایستگی را بر ما مینهند و این الزام از کجا آمده است؟ شاید گفته شود که این الزامات عقلی، اخلاقی یا روانی خود بنیان و قائم بهذاتند و از درون خود آنان این الزامات میجوشد و نیاز به منشاء و مبنای دیگری ندارد. در اینکه بنیانهای معرفتی این چنیناند شکی نیست، اما تمام بحث در این است که از کجا معلوم که اینها، بنیانهای معرفتی قائم بهذات باشند و آدمیان همواره در تعیین مصداق بنیانها دچار مشکلاند بودهاند. به عبارت دیگر در عالم ثبوت بنیانهای معرفتی بینیاز از منبع و منشأ دیگریاند و قائم به خودند. اما در عالم اثبات باید پرسید این این بنیانها کدامین هستند. و نه برای تعیین و تشخیص مصداق آن هزار اما و اگر وجود دارد. به همین دلیل است که فیلسوفان در تعیین مصداق آن مفهوم کلی بسیار است دستبستهاند و رنجور. به گمان ما عقل و اخلاق و روان آدمیان چنان منابعی نیستند که به نحو خود بنیان بتوانند چنان الزامی را بر آدمیان بنهند.
فیلسوفان اخلاق معتقدند که فرامین اخلاق خودبنیان است بنابراین آدمیان به نحو شهودی الزامات اخلاقی را درمییابند حتی آنهایی هم که اخلاق را به سود و فایده و منفعت و لذت حداکثری و رنج و آلام حداقلی تحویل میکنند معتقدند این مفاهیم را شهوداً درک میکنیم و همین خودبنیانی آنهاست که برای ما الزامآور است. بنابراین این الزامات از آن مفهوم خودبنیان سرچشمه میگیرد.
در بحث عقلانیت نیز گفته میشود حکم عقل از آن رو برگرفتنی و حجیتبخش است که حکم عقل است و ما شهوداً درمییابیم که حکم عقل برگرفتنی است و این همان خودبنیانی و خود معرفتبخشی فرامین عقل است. از منظر روانشناسان نیز دریای تردید، پرآشوبترین و هولناکترین چیزی است که هر چه زودتر میبایست ترکش کرد و به ساحل آرامش رسید. این حکم روان ماست که با واکاوی اندیشهها و ترک وادی تردید نفیاً با اثبات به آرامش برسیم.
همچنانکه اشاره شد به گمان ما احکام عقل و اخلاق و روان آدمیان قادر نیستند به نحو خودبنیان بر آدمیان چنان الزاماتی را بنهند. به نظر میرسد چنان الزاماتی همگی یک منشأ و مبدأ دیگری دارند و آن منشأ چیزی نیست جز صدق. هم در تقسیمبندی عقل به نظری یا عملی که از سوی قدما صورت گرفته است و از ارسطو نسب میبرد و هم در رویکرد جدید به عقل که دیگر صحبت از عقلانیت است نه عقل و نیز تقسیم عقلانیت به روشی کشفی و هدفی، در همه اینها عقل به دنبال گزارههای معطوف به واقعیت خود واقعیت است (حکم عملی). در عقلانیت نیز قصه از همین قرار است شما در عقلانیت روشی و یا کشفی به دنبال کشف واقعیت هستید میخواهید اصابت به واقع کنید یا دنبال روشی هستید که شما را به واقعیت وصال دهد. بنابراین در کانون این خردورزی، صدق و دریافت واقعیت نشسته است. معیار خردورزی معتبر و غیرمعتبر نیز همین صدق است. بنابراین صدق دلیل و معیار اعتبار عقلانیت و خردورزی آدمی است. و ما در خردورزیهای خود همواره به دنبال گزارههای صادق هستیم و صدق است که مبنا و معیار احکام عقلانی آدمی است. به نظر نگارنده صدق تنها و یگانه منبع و منشأ خودبنیانی است که مبنای اعتبار احکام عقل و عقلانیت است. بهطوری که قابل تحویل و فروکاستن به هیچ مفهوم و معنای دیگری نیست.
در اخلاق نیز خوبی و بدیهای آن تابع صدق و کذبند. زشتی مفاهیم ناپسند اخلاقی برای آن است که ما را از وصول به صدق بازمیدارد و مانع رسیدن به گزارههای صادق است و همچنین حسن مفاهیم اخلاقی برای آن است که گزارههای صادق در اختیار ما قرار میدهند و لذا رسیدن به واقعیت را برای ما ممکن میکنند. ملاحظه میشود که اخلاق نیز اعتبار و قوام خود را نه از سر خود بلکه به لحاظ ربط و نسبتی است که به صدق و دریافت واقعیت دارد. این واقعیت را میتوان در تکتک مفاهیم اخلاقی سراغ گرفت. مثلاً مفهوم عدالت که یکی از مفاهیم عمده اخلاقی است به خوبی نشان میدهد که اگر اخلاقی بودن این مفهوم به خاطر آن است که در سایه آن وصال واقعیت ممکنتر است. در یک فضای اخلاقی عادلانه آدمیان به راحتی به صدق و گزارههای صادق است دسترسی دارند و همینطور است حسن سایر موضوعات اخلاقی. بنابراین به خوبی دیده میشود که اخلاق نیز از آبشخور صدق سیراب میشود و خود را با این مفهوم بستر سامانمند مینماید. هر چا که صدق باشد سخن از مفاهیم ستبر اخلاقی است و هر جا که صدق نباشد مفاهیم نکوهیده اخلاقی شکل میگیرند. بنابراین میتوان گفت که الزامی که اخلاق بر آدمیان تحمیل میکنند نیز از آن خود آنان نیست بلکه به خاطر اعتباری است که از ناحیه صدق و گزارههای صادق دریافت میکنند. همه گزارههای اخلاقی نهایتاً به یک بنیان اولیه به نام صدق و گزارههای صادق ختم میشوند و همه الزامات و اعتبار خود را نه از خود بلکه مدیون صدق و گزارههای صادقاند.