همچنین از آنجا که صدق و کذب در محدوده اخباریات است تمام انشائیات و احکام دستوری از صواب و خطاء بریاند و از دایره معرفت به اصطلاح مذکور ـ بیرون میروند مگر آن که احکام انشایی به گزارههای اخباری تحویل شوند[1] یا معرفتشناسی دیگری برای احکام دستوری و انشایی پدید آید و اتفاقاً امروزه این سنخ معرفتشناسی، تحت عنوان معرفتشناسی ارزشی[2] یا معرفتشناسی اخلاقی[3] تدوین شده است. نتیجه آن که قبلاً هم دیدیم که مبحث مفاهیم از معرفتشناسی بیرون رفت و در اینجا نیز میبینیم که احکام انشایی از بحثهای معرفتشناسی خارج شدهاند.
قید دوم یعنی شخص S باور دارد که P ، بدین منظور است که در معرفت لازم است متعلق علم، ربط و نسبتی با شخص عالم داشته باشد والا هر آنچه در واقع است حتی اگر به صورت گزاره درآید ولی با عالم پیوند نداشته باشد، معرفتی حاصل نمیشود. علاوه بر این فاعلشناسا باید مهارت زبانی و گفتاری داشته باشد واژهها را بشناسد و بداند که چه چیزی را بیان میکند و نیز از بیان خود قصد و غرضی را دنبال کند والا اگر واژهها را نشناسد یا اگر بسان کودکان قصد و غرضی از بیان مطلبی، نداشته باشد باور محقق نمیشود حاصل آنکه که هر گزارهای دارای دو نسبت و ارتباط است: ارتباط با بیرون که صدق و کذب (شرط اول) ناظر به آن است و ارتباط با درون شخص و فاعلشناسا. بنابراین صدق عنوانی است برای ارتباط گزاره با جهان خارج، چنان که باور ناظر به ارتباط گزاره با شخص عالم است.
پس شرط اول مولفه عینی معرفت[4] است. و شرط دوم مولفه ذهنی معرفت[5] است.
قید سوم یعنی باور S به P موجه است، برای پرهیز از حدس صائب است اگر من حدس زدهام، علی پشت دیوار است و واقعاً او پشت دیوار بود، در اینجا شرط اول و دوم یعنی باور صادق محقق شده است اما برای این ادعای خود هیچ دلیلی نمیتوانم اقامه کنم چه اینکه برای چنان ادعایی فقط تیری در تاریکی رها کردهام[6] و حدسی زدهام که البته صائب بوده است.
در این حالت شرط سوم یعنی وجود شواهد و قرائن مفقود است به عبارت دیگر حدس صائب، موید به دلیل نیست ولی معرفت چیزی است که حتماً موید به دلیل است.
فاعل شناسا باید حجیت باور خود را نشان دهد، یعنی صاحب معرفت قادر است که حجیت عقیده خویش را مدلل ساخته، و دیگران را نیز با خود هم عقیده کند چه اینکه دلایل و شواهدی که او اقامه میکند ناباوران را باورمند میکند. گفتن این نکته خالی از لطف نیست که حدس صائب ناظر به عالم ثبوت است و ارائه دلیل، ناظر به عالم اثبات. یعنی قید اول معرفت، قید ثبوتی آن است و قید آخر ملاک اثباتی آن، بنابراین اخذ دو قید «صدق» و «توجیه» در معرفت لازم و ضروری است و یکی از دیگری ناگزیر است. از این رو باید گفت معرفت واژهای موفق (success-word) است زیرا با خود صدق و توجیه را به همراه دارد.
تعریف سه جزئی معرفت هر چند مایه و ریشه در اندیشههای افلاطون دارد اما شکل کنونی خود را به عنوان تعریف سنتی (Traditional definition) مدیون متفکران قرن اخیر است که البته با اقبال معرفتشناسان نیز مواجه شده است.
تحلیل معرفت همواره یکی از مسائل اصلی معرفتشناسی بوده است که سابقه آن به افلاطون برمیگردد و عناصر اصلی این تحلیل در مفهوم باور (belief) و صدق (truth) توجیه (justification) است اما اندکی نگذشت که معلوم شد، این سه مفهوم برای ارزیابی معرفت کفایت نمیکنند. انسان میتواند صاحب باور صادق موجه باشد بدون آنکه صاحب معرفتی باشد. از این رو این پرسش مطرح میشود که معرفت چیست؟
از زمان باستان تا امروز این عنصر سوم در تحلیل معرفت، مفهوم توجیه (justification) قلمداد شده است. به سخن دیگر برای آنکه مدعی معرفت باشیم باور ما نه تنها باید صادق باشد بلکه باید در عین حال موجه هم باشد در نتیجه بخش عظیمی از تحقیقات معرفت شناختی به بررسی این سه عنصر به خصوص به عنصر سوم یعنی مفهوم توجیه اختصاص یافته است. مسئله گتیه دقیقا در پرتو این تحلیل از معرفت که اگر (باور صادق موجه وجود داشته باشد آنگاه او میداند که…) شکل گرفته است. گتیه منکر دقت این تعریف از معرفت است. روشی که برای اثبات حرف خود اتخاذ میکند همان روشی است که بسیاری در مورد اثبات عدم کفایت سه شرط باور، صدق و توجیه برای تحلیل معرفت پیش گرفتهاند و اینکه اگر کسی باور صادق موجهی داشته باشد که P ، آنگاه او میداند که P .
ابتکار و نوآوری گتیه کشف مثالهای نقض برای تعریف سه جزئی متداول معرفت بود.
کسانی که مثالهای نقض او را نپذیرفتهاند، سعی کردهاند مفهوم توجیه یا باور موجه را (اینکه چه امری سبب میشود که باوری موجه تلقی شود) پیچیده و پیچیدهتر کنند. آنها که مثالهای خلاف او را پذیرفتهاند سعی کردهاند تا عنصر چهارمی به سه عنصر باور، صدق و توجیه در تحلیل معرفت اضافه کنند.
مسئله گتیه سبب شده است تحلیل سهگانه معرفت با دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد و بخشی از نظریههای جدید معرفتشناختی مانند نظریه علی معرفت، نظریه شرطی و غیر شرطی معرفت یا نظریههای قابلیت اطمینان معرفت همواره به عنوان پاسخی در برابر مثالهای نقض گتیه مطرح شدهاند.
باید توجه داشت که این بخش از معرفتشناسی فقط به مبحث گزارهای بحثهای معرفتشناسی اختصاص دارد و اینکه اقسام دیگر معرفت کدامند و به چه حد به معرفت گزارهای قابل تحویلند یا نقش معرفت گزارهای در ساختار آنها چیست خارج از مباحث این نوشتار است.
طی سالهای اخیر افراد بسیاری تلاش کردهاند تا شرط لازم و کافی معرفت یک شخص به گزاره معینی را بیان کنند. این تلاشها غالباً چناناند که آنها را میتوان به شکل مشابه زیر بیان کرد:
الف) s میداند که p : اگر و تنها اگر
- P صادق باشد
- S باور داشته باشد که p
- S توجیهی دارد که باور داشته باشد که p
اکنون میخواهم استدلال کنم که الف صادق نیست زیرا شروط بیان شده در آن برای صدق گزاره S میداند که P شرط کافی به شمار نمیآید سپس گتیه ادامه میدهد که تعاریف دیگری که بعضیها مانند چیز الم و یا دیگران هم کردهاند وافی به مقصود نیست.
… میخواهم با تذکر دو نکته شروع کنم اول آنکه توجیه (یا موجه بودن) به آن معنایی که توجیه s برای باور به p، شرط لازم بداند که p، به گونهای است که امکان دارد کسی در باور به گزارهای که در واقع امر کاذب است موجه باشد، دوم آنکه به ازای هر گزارهای مانند p، اگر s توجیهی داشته باشد که باور کند که p و p بر q دلالت کند و s، q را از p استنتاج کند و q را به اعتبار این استنتاج بپذیرد آنگاه s در باور خود به q هم موجه است. با در نظر داشتن این دو نکته اکنون میخواهم دو مورد ارائه کنم که در آنها شروط بیان شده در (الف) به ازاء گزاره معینی صادقاند ولی در عین حال چنین نیست که شخص مورد اشاره آن گزاره را بداند (یعنی علم به آن داشته باشد).
- فرض کنیم که آقای اسمیت و جونز هر دو برای شغل واحدی تقاضای استخدام کرده باشند و فرض کنیم که اسمیت دلیل محکمی در تائید گزاره عطفی زیر داشته باشد.
د) آقای جونز کسی است که کار را خواهد گرفت و آقای جونز ده سکه در جیب خود دارد.
دلایل اسمیت در تائید (د) ممکن است از این دست باشد که رئیس شرکت به او اطمینان داده است که در نهایت آقای جونز برگزیده خواهد شد و دیگر اینکه آقای اسمیت تعداد سکههای توی جیب آقای جونز را ده دقیقه قبل شمرده باشد. گزاره (د) مستلزم این است که.
ه) کسی که کار را خواهد گرفت ده سکه در جیب خود دارد
فرض کنیم که آقای اسمیت دلالت (د) را بر (ه) درک کند و (ه) را به دلیل (د) که برای آن شواهد محکمی در دست دارد بپذیرد. در این حالت آقای اسمیت به روشنی در این امر موجه است که باور کند که (ه) صادق است. ولی حال تصور کنید که آقای اسمیت بدون اطلاع قبلی به جای جونز خودش کار را بگیرد و نیز خود آقای اسمیت (باز بدون هیچ اطلاعی) ده سکه در جیب داشته باشد. در نتیجه گزاره (ه) صادق است با آنکه گزاره (د) که آقای اسمیت از آن (ه) را نتیجه گرفت، کاذب است. به این ترتیب در مثال ما همه امور زیر صادقاند.
- (ه) صادق است
- آقای اسمیت باور دارد که (ه) صادق است
- آقای اسمیت در این امر که باور دارد (ه) صادق است، موجه است.
ولی در عین حال روشن است که آقای اسمیت نمیداند که (ه) صادق است. چون (ه) به اعتبار سکههایی که در جیب خود اوست صادق است، در حالی که آقای اسمیت نمیداند که چند سکه در جیب خود دارد و باور خود را به (ه) بر شمارش سکههای توی جیب آقای جونز استوار کرده است و به غلط باور دارد که آقای جونز کسی است که کار را خواهدگرفت.
مورد دوم
فرض کنیم که آقای اسمیت دلیل محکمی در تائید گزاره زیر داشته باشد
(و) آقای جونز صاحب یک ماشین فورد است
دلیل اینکه آقای اسمیت ممکن است این باشد که آقای جونز در گذشته، تا آنجا که او به یاد دارد همیشه صاحب یک ماشین بوده است و همیشه این ماشین فورد بوده است و اینکه آقای جونز هم اکنون، ضمن رانندگی یک ماشین فورد، آقای اسمیت را سوار کرده است. حال تصور کنیم که آقای اسمیت دوست دیگری هم به نام آقای براون دارد که هیچ اطلاعی از محل سکونت او ندارد آقای اسمیت نام سرجا را به طور کاملاً تصادفی برمیگزیند و گزارههای زیر را میسازد:
ز) آقای جونز صاحب یک فورد است یا آقای براون در بوستون است
ح) آقای جونز صاحب یک فورد است یا آقای براون در بارسلون است
ط) آقای جونز صاحب یک فورد است یا آقای براون در برست لیتوست است
هر کدام از این گزارهها نتیجه منطقی (و) است. حال تصور کنید که آقای اسمیت دلالت هر کدام از این گزارههایی را که به کمک (و) ساخته است درک میکند و سپس بر مبنای (و) گزارههای ز، ح، ط را از گزارهای نتیجه گرفته است که برای آن دلیل محکمی دارد. بنابراین آقای اسمیت کاملاً در این امر موجه است که به یک یک این سه گزاره باور داشته باشد (ولی) البته آقای اسمیت هیچ سرنخی در مورد محل سکونت آقای براون ندارد.
اما فرض کنید که دو شرط دیگر نیز برقرار باشد. اول آنکه آقای جونز دیگر صاحب ماشین فورد نباشد و در حال حاضر ماشین فوردی را کرایه کرده باشد و دوم آنکه به تصادف محض و بدون آنکه خود آقای اسمیت کمترین اطلاعی داشته باشد محلی که درگزاره (ح) ذکر شده است واقعاً همان محلی باشد که آقای براون در آن هست. اگر این دو شرط هم صدق کنند، آنگاه آقای اسمیت نمیداند که (ح) صادق است با آنکه
- (ح) صادق است
- آقای اسمیت به واقع باور دارد که (ح) صادق است
- آقای اسمیت در این امر موجه است که باور داشته باشد که (ح) صادق است.
این دو مثال نشان میدهند که تعریف (الف) برای معرفتِ کسی به گزاره معینی، شرط کافی را بیان نمیکند. همین مثالها، با تغییرات مناسب، نشان میدهند که تعاریف (ب) و (ج) هم هیچکدام از عهده این کار بر نمیآیند.
برگرفته از مقاله[7] Edmund Gettier. Is justified true belief knowledge?
[1] . Reduction
[2] . Virtue Epistemology
[3] . Moral Epistemology
[4] .Objective component of knowledge
[5] . Subjective component of knowledge
[6] . Shot in the dark
[7] . مقاله فوق توسط دکتر شاپور اعتماد ترجمه شده است.