Search
Close this search box.
تازه ها
من ماسک می‌زنم

باد تندی که از رو به رو می‌وزد یک ماسک آبی را لوله می‌کند و می‌کوبد به شیشه‌ی جلوی ماشینم. لوله‌ی ماسک سمج می‌چسبد به شیشه، اما با تلاش باد باز می‌شود، باد می‌افتد توی پره‌هایش، شکمش را تبله می‌کند و می‌بردش به هوا، به کجا نمی‌دانم.

آسمان پر از ریز گرد و غبار است و البته ماسک. ماسک‌های سرگردانی که ترس از چرخش بیماری را چند برابر می‌کنند. کاش شغل من هم تعطیلی بردار بود! اما مگر این گاو و گوساله‌ها بیماری و همه‌گیری سرشان می‌شود؛ وظیفه من است سر بزنم و مراقب سلامتشان باشم. ماسکم را جا به جا می‌کنم اما می‌ترسم حتی توی ماشین هم برش دارم. به ماسک این واژه‌ی چهار حرفی با شکل ساده و بی‌تکلفش فکر می‌کنم. حتی به انواع و اقسامش، از دو لایه و سه لایه و n95 و n99 و سرگذشت مهیج و پر فراز و نشیبش در دو سال اخیر. به دو پاره شدن تاریخ به قبل و بعد از کرونا، چیزی که در همان تصاویر اولیه از هر رویدادی، مشهود است؛ با ماسک‌های که بی‌هیچ توضیح در نهایت ایجاز هدایتت می‌کنند به یک برهه‌ی تاریخی. خنده‌دار است پناه گرفتن جهان پشت ماسک‌ها و حصار کشیدن آدم‌ها میان خود و هر چه فرا خود. تأسف بار است اما مرموز و مشکوک‌تر شدن چهره‌های پشت ماسک‌ها و شمایلی که بسیار مستعدتر شده برای دامن زدن به ناامنی و توهم توطئه. فکر می‌کنم به منافع و مضار ماسک، به تحولات شگرف ظاهری، معنایی و محتواییش. تا پیش از این ماسک فقط یک ابژه‌ی بهداشتی پزشکی بود و سرگرم کار و وظیفه‌ی ذاتی خود. بی‌هیچ ادعا و شهوت شهرتی، بی‌کمترین میل به دیده شدن و هشتک شدن. هشتک شدنی که جان به آن می‌دهند آدمیان و بلای جان می‌شود گاهی. با تاخت و تاز کووید 19و همه‌گیری بیماری کرونا ماسک هم تغیرات ناگهانی و بی‌سابقه‌ای به خود دید، از تغییر در شکل و ظاهر و تولید انواع جدیدِ پارچه‌ای، فلزی، پلی‌استری، فانتزی، لاکچری، زراندود و طلایی تا کمیاب و نادر شدن و دعوای بر سر احتکار و انبار و تولید و تحویلش. ابژه‌ای که ناگهان سوژه‌ای شد چند بعدی. از تبدیل شدن به نماد و استعاره تا تأثیرگذاری بر روابط خانوادگی و اجتماعی. حتی روابط بین‌المللی و سیاسی در سر باز زدن از فروش و تعهدات تولید این کالا، با توجیه مَثلِ معروف – چراغی که به خانه رواست – و دعواهای دیپلماسی تا شارلاتانی جهانی از سوی صادرکنندگان کووید نوزده با فروش و انداختن ماسک‌های کهنه به دنیای وحشت‌زده، دستپاچه و درگیر همه گیری، باشد که بالاترین سود از بحران عایدشان شود و الی ماشاءالله. کار ماسک اما به این جاها ختم نشد، با انبوه هشتک‌هایش پا به پای کووید 19 می‌تاخت. آن‌قدر که بر بالاترین سطح سیاسی جهان هم سایه انداخت تا جایی که دشمنی و لجاجت با ماسک و به تحقیر- دهن‌بند خواندنش- مقام و لقب قدرت‌مندترین فرد جهان را از یکی می‌گیرد و از کاخ بیرونش می‌اندازد و آن دیگری با چسبیدن به ماسک و تبلیغ آن جایش را می‌گیرد؛ یک تلپاتی و دوستی عمیق که رئیس جدید را وا می‌دارد به پاس مساعدت ماسک عزیز از یکی گذشته، دو تایش را تبلیغ کند. روندی که در دنیا ادامه می‌یابد و میزان محبوبیت رهبران بسته به استفاده‌شان از ماسک تغیر می‌کند. تا جایی که زدنش نماد و گاه استعاره‌ای می‌شود از رعایت بهداشت فردی و اجتماعی، تشخص فکری و فرهنگی، احترام به حقوق دیگران و میزان منطق و جامعه‌پذیری افراد و بخشی از وظایف حیاتی شهروندی. نزدن ماسک اما غالبا نمادی می‌شود از جهالت، غرور، بی‌باکی توأم با حماقت، گردن کشی و تجاوز به حقوق دیگران، دستاویزی برای لجاجت و مردم آزاری. خاصه برای قشر اندک و اقلیتی که همیشه از آزار دیگران لذت برده‌اند و حالا انگار از آسمان برایشان حواله رسیده تا با نزدن ماسک در آسانسور، مترو، تاکسی، اتوبوس و فروشگاه، ذهن و روان دیگران را مغشوش و نگران کنند، حرصشان را در بیاورند و اعصابشان را به هم بریزند و خودشان کمی دلشان خنک شود و لذت ببرند! کمی سنتی‌تر اما اعتقاد نداشتن به ماسک می‌شود نمادی برای نمایش ذهنیت‌های تقدیری و جبرگرا و جزم‌اندیش. معتقدین به خواست خدا، شانس و تقدیر، که لابد مرگ را تقدیر میلیون‌ها انسانی می‌دانند که قربانی شده‌اند و هر پیشگیری هم حرف مفت است. حالا دیگر ماسک زدن و نزدن به تنهایی نیست که قابل تحلیل و تفسیر است چگونه زدنش هم مسئله است. دوستی می‌گفت:
«ماسک شل و ول و وارفته‌ی فلانی را دیدی که مدام دماغش ازش بیرون می‌افته؟ شک نکن واکسنه رو زده که این طور بی خیاله؛ اینا ماسک رو فقط برا حفظ ظاهر می‌زنن.»

و این طور است که طریقه استقرار ماسک هم تفسیر می‌شود و گاه به جماعت یادآور می‌شود، حضرات پشت پرده آن کار دیگر می‌کنند. خسته همچنان می‌رانم کاش کارم این همه دور از خانه نبود! به دشت می‌رسم، هوا صاف و آفتابی است. می‌کشم کنار. توی دشتِ بی‌رمق بهار 1400 با علف‌های بند انگشتی جاتاجا به جای سنبل و شقایق و بابونه‌های وحشی ماسک مستعمل روییده. ماسک‌ها با کش‌های سمجشان دورِ همه چیز هم می‌پیچند و ول کن نیستند. توی آفتاب دراز می‌کشم و ماسکم را بر می‌دارم تا نفسی تازه کنم. باد ماسک را از دستم می‌رباید، سراسیمه دنبالش می‌دوم و به زور پسش می‌گیرم. چند روز پیش سری زده بودم به بذر بلوط‌هایی که زمستان میان بلوط زارها زاگرس کاشته بودیم. یک ماسک پیچیده بود دور یکیشان و چند برگ ظریف و مخملین تازه رُسته‌اش را خشک کرده بود. آه از نهادم برآمد، نه از دست ماسک بینوا که قرار یود وظیفه‌ی حفاظتی و سلامت بخشی داشته باشد؛ از دست آدم‌هایی که استعداد نابی دارند در تبدیل کردن هر امر خیر و نیکی به ضد خودش. با ماسک‌هایی که چنان بی‌قید رهایشان کرده‌اند که سر از اعماق اقیانوس‌ها در آورده‌اند و شرشان به ستاره و عروس دریایی‌ها هم رسیده. به شهر می‌رسم از ترس توی ماشین هم ماسک را می‌زنم علاوه بر بخاری که روی عینکم می‌نشیند و دیدم را مشکل‌دار می‌کند، دماغم هم به گز گز می‌سوزد. شیشه‌ها را کامل می‌بندم، حالا که تنها هستم چرا؟ ماسک را برمی‌دارم. جلوی یک سوپری می‌ایستم، تصمیم دارم زودی بروم خرید کنم و برگردم. تندی می‌روم تو با یک حس عجیب و غریب، احساس عریانی می‌کنم، کمبودی که دلیلش را نمی دانم و هر چه دست به سر و لباسم می‌کشم نمی‌فهمم چه چیزی کم است. با دیدن نگاه مغضوب فروشنده و نوشته‌ی لطفا با ماسک وارد شوید. دستم می‌رود به صورتم و حالا می‌فهمم احساسم چه مرگش شده. عقب عقب با دست بر سینه و پوزش خواهانه از در فروشگاه می‌زنم بیرون و می‌دوم توی ماشین، خنده‌ام می‌گیرد حالا دیگر زدن و نزدن ماسک، نه فقط بهداشتی و حفاظتی که حیثیتی شده. پیشتازی ماسک در هشتک‌ها اما مثل هر پدیده‌ای تا زمانی ادامه داشت، تولید انبوه و جا افتادنش تا حدودی رونق بازارش را گرفت و تقریباً تبدیل شده به بخشی از زندگی و روزمرگی‌های ما. زمزمه‌های واکسن که ابتدا با بیم و امید شک و بدبینی و تردید همراه بود نهایتاً با محقق شدن بخشی از انتظارات همراه شد و این بار هشتکِ واکسن پیشتاز شد. با دعواها و ادعاهای خرید و تولید و تزریق، و خبرهای تلخ و شیرینش، سیر نزولی و امیدوارکننده‌ی مرگ و میرها در دنیا و دستِ کوتاه ما و حسرت و اما و اگرمگرهای همیشگی و خود خواهی و تبعیض. با خبرهای جالبِ نیازمند شدن اغنیا و سلبریتی‌ها و بالا دستی‌ها به سهم بومیان، فقرا و فرودست‌ها، تقلب‌ها و ترس جان و تلاش برای بقا به هر قیمتی و رشته‌ای که سر دراز دارد. و بالاخره واکسنی که زدن و نزدنش، چگونه و مال کدام کشور زدنش، عین ماسک کلی تحلیل و تفسیر می‌پذیرد، نماد و استعاره می‌شود، سیاسی و حتی ایدئولوژیک می‌شود. تنها ماییم و امیدی که همچنان باقی است به گشایش امور و از رونق افتادن این هر دو هشتک پر فراز و نشیب و برگشتن کلمات ماسک و واکسن به خاصیت ذاتیشان. باشد که باز هم تنها ابژه‌هایی ساده و صرفاً حفاظتی سلامتی شوند و بازی تاریخ‌شان در زندگی آدم‌ها تنها نقشی خاطره‌انگیز شود، که یاد و خاطر درگذشتگان را در ذهن بازماندگان زنده و گرامی نگه دارد.

فاطمه دریکوند
فروردین1400