جستارهایی که در این پرونده ترجمه میکنم از «کتاب فلسفه: شرح سادهای بر ایدههای بزرگ» گرفته شدهاند. سرویراستار این کتاب سم اتکینسون است و مطالب کتاب با همکاری ویل بوکینگهام، داگلاس برنهام، کلایو هیل، پیتر جی. کینگ، جان مارنبون و مارکوس ویکس نوشته شده است. نظم بررسی اندیشمندان «کتاب فلسفه» تاریخی است و فلاسفه در شش دوره دستهبندی شدهاند: جهان باستان، قرون وسطی، رنسانس و عصر خرد، عصر انقلاب، جهان مدرن و جهان معاصر. در هر دوره تاریخی افکار و زندگی اندیشمندان بزرگ آن عصر شرح داده میشوند.
در این پرونده آنلاین هر هفته به خواندن متنی درباره اندیشه یکی از متفکران بزرگ جهان خواهیم پرداخت. تلاش من بر این است که نظم کتاب را حفظ کنم چون در مواردی از خواننده خواسته میشود به آرای اندیشمندان گذشته رجوع کند و بهتر آن است که شیوه کتاب باقی بماند.
بخش یکم پرونده به دوران باستان میپردازد. این بخش 16 جستار و یک مقدمه دارد و به این ترتیب در هفده هفته متوالی روی سایت قرار خواهد گرفت. اندیشمندان این دوره عبارتند از: تالس میلتوسی، لائوتسه، پیتاگوراس، سیذارتا گاوتاما، کنفسیوس، هراکلیتوس، پارمنیدس، پروتاگوراس، دموکریتوس، سقراط، افلاطون، ارسطو، اپیکور، دیوژن، زنوسیتیومی.
بخش حاضر مقدمه دوران باستان است
زهرا قیاسی
دوران باستان 700 تا 250 پیش از میلاد
مقدمه
از ابتدای تاریخ بشر، انسانها درباره جهان و جایگاهشان در آن پرسش کردهاند. در جوامع ابتدایی پاسخ به این اساسیترینِ پرسشها را در دین مییافتند چون اعمال خدا اتفاقات کائنات را توضیح میداد و این چهارچوبی را برای تمدنهای بشری فراهم میآورد.
اما بعضی افراد توضیحات ادیان سنتی را ناکافی مییافتند و به دنبال پاسخهایی بر مبنای خرد بودند و نه قرارداد یا دین. این تغییر سرآغاز فلسفه بود. اولین متفکر بزرگی که میشناسیم تالس اهل میلتوس، منطقهای یونانینشین در ترکیه امروزی بود. تالس از عقل برای پرسش از طبیعت کائنات استفاده و دیگران را هم به چنین کاری تشویق میکرد. آنچه او به پیروانش انتقال داد فقط پاسخها نبود بلکه کل فرآیند تفکر عقلانی بود به همراه این ایده که چه نوع تفکری میتواند قانعکننده باشد. به این علت تالس را اصولاً نخستین فیلسوف میدانند.
دغدغه اصلی فیلسوفان اولیه حول پرسشی بود که تالس مطرح کرد: «جهان از چه چیزی ساخته شده است؟» پاسخهای آنها بنیان تفکر علمی را شکل داد و رابطهای بین علم و فلسفه ایجاد کرد که حتی امروز هم برقرار است. کار فلسفی پیتاگوراس هم نقطه عطف مهمی بود. او قصد داشت جهان را نه در چهارچوب شکلی از ماده اولیه بلکه در بستر ریاضیات توضیح دهد. او و پیروانش ساختار کیهان را در قالب اعداد، نسبتها و هندسه تشریح میکردند. بعضی از این روابط ریاضی برای پیتاگوراس و پیروانش جایگاهی معنوی داشت و توضیحات عددی آنها درباره کیهان بر آغاز اندیشه علمی تاثیر بسیار گذاشت.
فلسفه یونان کلاسیک
با رشد عظمت دولت – شهرهای یونان، فلسفه در قلمرو یونان گسترش یافت. از ایونیه تا آتن که با سرعت تمام به مرکز فرهنگی یونان تبدیل میشد. در اینجا بود که فلاسفه میدان فلسفیدن را به کرانه سوالهای جدید گستراندند. مثل اینکه «چگونه آنچه را میدانیم؟ و «چگونه باید زندگیمان را بِزیایم؟» یک آتنی، یعنی سقراط طلایهدار دوران کوتاه اما بسیار تاثیرگذار فلسفه کلاسیک یونان بود. با اینکه او هیچ نوشتهای از خود به جا نگذاشت ایدههایش به حدی مهم بودند که آینده فلسفه را رقم زدند و همه فیلسوفان پیش از او پیشاسقراطی نامیدند. شاگردش افلاطون در آتن مدرسهای برای فلسفه تاسیس کرد و آن را آکادمی نامید. که واژه آکادمیک مشتق از این کلمه است. در آنجا ایدههای استادش را تدریس میکرد و تکوین میداد و بدین ترتیب این ایدهها را به شاگردانی همچون ارسطو انتقال داد که خود او به مدت بیست سال در آن جا استادی کرد. ایدهها و روشهای متضاد این متفکران بزرگ – سقراط، افلاطون و ارسطو – اساس فلسفه غربی راشکل میدهند و تفاوت دیدگاهشان، فلاسفه را در طول تاریخ به شعب گوناگون تقسیم کرده است.
دوران کلاسیک یونان باستان با مرگ اسکندر کبیر در 323 پیش از میلاد به پایان رسید. این رهبر بزرگ، یونان را یکپارچه کرده بود و پس از او دولت – شهرهای یونان که با هم متحد شده بودند بار دیگر رقیب هم شدند. پس از مرگ ارسطو در 322 پیش از میلاد فلسفه هم به فرق گوناگون تقسیم شد و کلبیون و شکاکان و اپیکوریان و رواقیون اعلام وجود کردند.
در طی چند قرن بعد فرهنگ یونان با رشد امپراطوری روم رو به افول رفت. رومیها وقت و حوصله برای فلسفه یونانی نداشتند، مگر برای رواقیگری. اما ایدههای یونانی به حیات خود ادامه دادند، بیشتر از همه به سبب اینکه دستنوشتهها و ترجمههایشان در جهان عرب حفظ شد و بعدها در طی قرون وسطی و با اوج گرفتن مسیحیت و اسلام دوباره پیدا شدند.
فلاسفه شرقی
متفکرانی در سراسر آسیا هم خرد عرفی را زیر سؤال میبردند. انقلابهای سیاسی چین از 771 تا 841 پیش از میلاد منجر به ظهور فلسفههایی شد که کمتر درگیر ماهیت کائنات بودند و در فرایند بررسی آنچه زندگی «خوب» را میسازد، بیشتر به سازماندهی بهینه جامعه و ایجاد اصول اخلاقی برای افراد جامعه پرداختند. «صد مکتب فکری» در این دوران به اوج شکوفایی رسید و مهمترین مکاتب آن کنفوسیونیسم و دائوئیسم بودند که هر دو تا قرن بیستم بر فلسفه چین حاکم بودند.
در جنوب چین فیلسوف مهم دیگری پدیدار شد، سیذارتا گاوتاما که بعدها با نام بودا شناخته شد. فلسفه او در حدود 500 پیش از میلاد با آموزههایش از شمال هند تا سراسر شبه قاره گسترش یافت و بیشتر جنوب آسیا را گرفت که هنوز هم چنین است.