دانش زمینی سایهای بیش نیست.
افلاطون (347 تا 427 پیش از میلاد)
در 399 پیش از میلاد، سقراط استاد افلاطون به مرگ محکوم شد. سقراط هیچ نوشتهای به جای نگذاشته بود و افلاطون بر خود میدید آنچه را از استادش آموخته برای آیندگان حفظ کند. افلاطون در آپولوژی دفاع سقراط را در دادگاه بازگفت و از او به عنوانی کاراکتری در مکالمهها استفاده کرد. در این رسالهها دشوار است که تشخیص دهیم کدام از زبان سقراط است و کدام حرف افلاطون است، اما پیداست که افلاطون از شیوههای استاد برای تحقیق و شرح ایدههای خود استفاده کرده است.
در ابتدا دغدغههای افلاطون همان دغدغههای استادش بودند: جستجو برای تعریف ارزشهای اخلاقی انتزاعی مثل «عدالت» و «فضیلت» و رد نگرش پروتاگوراس که خوبی و بدی نسبیاند. افلاطون در کتاب جمهوری دیدگاهش را درباره دولت شهر ایدهآل مطرح و وجوه مختلف مسائل فضیلت را بررسی کرد، اما اواسط کار به موضوعات خارج از فلسفه اخلاق هم پرداخت. او همچون فیلسوفان یونانی پیشین از سرشت و ماده کائنات پرسید و بررسی کرد که چگونه امرنامیرا و جاویدان میتواند در جهان ظاهراً متغیر وجود داشته باشد. اما افلاطون برخلاف اخلاف خود، به این نتیجه رسید که امر «تغییرناپذیر» در طبیعت معادل «تغییرناپذیر» در اخلاقیات و جامعه است.
در جستجوی ایدهآل
افلاطون در جمهوری، از سقراط گفت که سوالهایی درباره فضایل یا مفاهیم اخلاقی طرح میکرد و میخواست که تعاریفی دقیق و روش از آنها بدهد. این گفته سقراط معروف است: «فضیلت دانش است» و برای عادلانه رفتار کردن نخست باید پرسید که عدالت یعنی چه. افلاطون مساله را این طور حل و فصل کرد که قبل از رجوع به مفاهیم اخلاقی در اندیشه یا منطق، ما نخست باید دریابیم که با آن مفهوم چه مقصود میکنیم و چه چیز ماهیت آن را شکل میدهد. این سوال را مطرح میکند که ما چگونه فرم صحیح یا کامل چیزها را میشناسیم. فرمی که برای همه جوامع و اعصار ثابت باشد. افلاطون تلویحاً میگوید که از نظر او باید نوعی فرم ایدهآل برای چیزهایی که در دنیای ساکن ما هستند وجود داشته باشد- خواه این چیزها مفاهیم اخلاقی باشند یا اشیاء فیزیکی.
افلاطون از اشیا پیرامون ما در جهان میگوید: مثلاً تختخواب. او میگوید وقتی تختخوابی میبینیم میدانیم که تختخواب است و همین طور میتوانیم همه تختهای دیگر را علیرغم تفاوتهای بسیارشان بشناسیم. سگها حتی از این همه متنوعترند با این حال همهشان در خصلت «سگ بودن» شریک هستند که برای ما قابل تشخیص است و به این ترتیب میتوانیم بگوییم که میدانیم سگ بودن چطور چیزی است. افلاطون میگوید این فقط برای «سگ بودن» و «تختخواب بودن» نیست بلکه همه ما در ذهنمان ایدهای از یک تختخواب ایدهآل یا سگ ایدهآل داریم و از آن برای شناخت مواردی که مواجه میشویم بهره میبریم. افلاطون با یک مثال ریاضی استدلالش را پیش میبرد و نشان میدهد که دانش حقیقی با تعقل به دست میآید نه از طریق حواس.
او میگوید که ما میتوانیم مراحل منطق استدلالی را طی کنیم و به این نتیجه برسیم که جمع مجذور دو ضلع قائمه در مثلث برابر است با مجذور طول وتر آن یا جمع زوایای مثلث برابر است با صد و هشتاد درجه. ما حقیقت داشتن این مستندات را میدانیم هر چند مثلث کامل در هیچ جای جهان طبیعی وجود خارجی ندارد. با این حال قادریم که مثلث کامل یا خط راست کامل یا دایره کامل را در ذهنمان دریابیم. افلاطون سوال میکند که چنین ایدهآلی کجا میتواند وجود داشته باشند؟
جهان ایدهها
این استدلال افلاطون را به یک نتیجه میرساند، اینکه باید جهان ایدهها یا فرمها جایی باشد کاملاً جدا از جهان مادی. در آنجا ایده «مثلث» کامل در کنار «تختخواب» کامل و «سگ» کامل وجود دارد.
حواس انسان نمیتوانند این مکان را مستقیماً درک کنند و فقط از راه تعقل بر ما آشکار میشود. افلاطون پیشروی میکند و میگوید که این قلمرو ایدهآلها «واقعیت» است و جهان پیرامون ما فقط از روی آن الگوبرداری شده است.
افلاطون برای توضیح نظریهاش تمثیلی میآورد که به «تمثیل غار» معروف است. او از ما میخواهد غاری را تصور کنیم که افرادی از بدو تولد در آن محبوس شدهاند و مجبورند در تاریکی به دیوار غار زل بزنند فقط میتوانند جلو را ببینند. پشت سر زندانیان آتش بزرگی برپاست و روی دیواری که روبرویشان است سایههایی افتاده است. بین آتش و زندانیان خاکریزی هست که مردم رویش راه میروند و گاهی اشیایی را در دست میگیرند و سایههای این اشیا هم روی دیوار میافتد، این سایهها کل دانش زندانیان از جهان هستند. آنها هیچ درکی از خود اشیا ندارند. مگر یکی از زندانیان همت کند و برگردد خود اشیا را میبیند. اما بعد از یک عمر احتباس معلوم است که گیج میشود و آتش چشمانش را خیره میکند و احتمالاً رو به دیوار برمیگرداند که تنها واقعیتی است که میشناسد.
افلاطون معتقد است که آنچه حواس ما در جهان مادی درک میکنند همچون تصاویر روی دیوار غار هستند. این عقیده اساس نظریه فرمهاست.
بر طبق این نظریه هر آنچه در دنیا قابل درک با حواس باشد، به «فرم» (یا «ایده») ای در جهان ایدهها مربوط میشود. زیرا هر چه از طریق حواس درمییابیم تجربه «سایههای» ناقص یا نیمهکاره واقعیت است، نمیتوانیم از آن هیچ دانش راستینی به دست آوریم. در بهترین حالت میتوانیم نظری داشته باشیم اما دانش اصیل فقط از راه مطالعه ایدهها حاصل میشود که راهش فقط از طریق عقل است و حواس گمراه کننده کمکی نمیکنند. جداسازی دو جهان، یکی جهان پدیدار و دیگری جهانِ به رغم افلاطون واقعیت، مشکل یافتن نقاط ثابت در جهان متغیر را هم حل میکند. جهان مادی میتواند در معرض تغییر باشد اما جهان ایدههای افلاطونی – ابدی و لایتغیر است. افلاطون نظریهاش را هم درباره چیزهای ملموس مثل تخت و سگ هم به کار میبرد و هم برای مفاهیم انتزاعی .
در جهان ایدههای افلاطون، ایده عدالت وجود دارد که عدالت راستین است و همه نمونههای عدالت در جهان مادی پیرامون ما مدلها یا اشکال سطح پایین آن هستند. درباره مفهوم خوبی نیز جریان از همین قرار است. افلاطون این خیر را ایده غایی میداند و هدف کل مساله فلسفه.
دانش فطری
حالا مسئله این است که ما چطور این ایدهها را میشناسیم و میتوانیم نمونههای ناکاملشان در جهان را تشخیص دهیم. افلاطون میگوید که ادراک ما از فرمهای ایدهآل باید فطری باشد حتی اگر به این امر هوشیار نباشیم. از نظر او انسانها دو بخش دارند: بدن و روح. بدنهای ما صاحب حواسی هستند که با واسطهشان میتوانیم جهان مادی را درک کنیم، در حالیکه روح صاحب عقل است که برای شناخت قلمرو ایدهآلها به کار میآید. افلاطون به این نتیجه میرسد که روح که نامیرا و ابدی است باید قبل از تولد ساکن جهان ایدهآل بوده و پس از مرگ هم کششی به بازگشت به همان سرزمین داشته باشد. پس وقتی که ما اشکال ایدهها را با حواسمان در جهان میبینیم، شناختمان از جنس به یاد آوردن است. به یاد آوردن خاطرات فطری درباره این ایدهها مستلزم تعقل است که خاصیت روح است.
از منظر افلاطون، شغل فیلسوف بهره بردن از تعقل برای کشف فرمها یا ایدههای ایدهآل است. او در کتاب جمهوری اذعان میکند که فیلسوفان باید طبقه حکمروا باشند. علتش این است که فقط فیلسوف حقیقی میتواند ماهیت دقیق جهان و حقیقتها و ارزشهای اخلاقی را بفهمد. درست مثل آن زندانی «تمثیل غار» که اشیای واقعی را دید و نه سایه را. بسیاری پشت میکنند و به جهان راحت خودشان باز میگردند- برای افلاطون دشوار بود که دوستان فیلسوفش را درباره ماهیت حقیقی ندایشان متقاعد کند.
میراث بیهمتا
افلاطون خود مظهر ایدهآل خرد و فیلسوفی راستین بود. او درباره سوالاتی که پیشتر سقراط و پروتاگوراس درباره اخلاق طرح کرده بودند سخن گفت اما در جریان استدلال برای نخستین بار درباره مسیر دانش پژوهش کرد. او تاثیر زیادی بر شاگردش ارسطو گذاشت. با اینکه آنها از اساس درباره نظریه فرمها اختلافنظر داشتند. نظرات افلاطون به فلسفه قرون وسطایی اسلام و مسیحیت، از جمله سنت آگوستین هیپو راه یافت، او نظرات افلاطون را با دیدگاههای کلیسا در آمیخت.
افلاطون که استفاده از عقل را به جای مشاهده تنها راه کسب دانش میدانست در واقع عقلگرایی قرن هفتم را بنیان گذاشت- تاثیر افلاطون حتی امروز هم مشهود است. موضوعات گستردهای که دربارهشان نوشت انگیزهای شد که منطقدان قرن بیستمی آلفرد نورت وایتهد بگوید فلسفه غربی «حاشیهای است بر افلاطون».
زندگینامه
علیرغم نوشتههای فراوانی که به افلاطون منسوب است و به دست ما رسیده اطلاعات اندکی از زندگیش داریم. در حدود سال 427 پیش از میلاد و در خانوادهای مرفه به دنیا آمد و نامش را آریستوکلس گذاشتند اما «افلاطون» لقب گرفت (به معنی وسیع). با اینکه سرنوشتش سیاستمدار شدن بود شاگرد سقراط شد- وقتی سقراط به مرگ محکوم شد، افلاطون از شهر دلچرکین شد و آتن را ترک کرد. بسیار سفر کرد و دورهای را در جنوب ایتالیا و سیسیل به سر برد. حدود 385 پیش از میلاد به آتن بازگشت آنجا مدرسهای با نام آکادمی بنا نهاد و تا زمان مرگش در 347 پیش از میلاد مدیر آنجا بود.
زمینه
شاخه: معرفتشناسی
رویکرد: عقلگرایی
پیش از او::
قرن ششم پ.م. فیلسوفان ملطی نظریههایی در شرح سرشت و ماده سازنده کائنات میدهند.
500 پ.م. هراکلیتوس میگوید که همه چیز در جنب و جوش و تغییر است.
450 پ.م.: پروتاگوراس میگوید که حقیقت نسبی است.
پس از او
335 پ.م: ارسطو میآموزاند که میتوانیم حقیقت را با مشاهده جهان پیرامون بیابیم.
250 پ.م.: فلوطین مکتب نو افلاطونی را بنا مینهد و برداشتی مذهبی از نظریات افلاطون میکند.
386 پ.م.: سنت آگوستین هیپو تئوریهای افلاطون را داخل دکترین مسیحیت میکند.
ترجمه: زهرا قیاسی