موقعی که کودک بودید بانویی پیر به اسم مادام پیکار پرسشنامهای به شما داد و از شما خواست که آنرا پر کنید. شما به سوال «عزیزترین آرزوی شما چیست؟» چنین جواب دادید: «سرباز بودن و انتقام مردگان را گرفتن». مادام پیکار به مسخرگی گفته بود: «میدانی آقا کوچولو، این کار وقتی جالب است که آدم راست بگوید.» حالا چون جواب دادن به پرسشنامه مارسل پروست را دوست ندارید خواهش میکنم به این چند سوال جواب بدهید.
سارتر – در کمال صمیمیت جواب میدهم.
- وقتی کودک بودید در صورتی بازیها و سیاهمشقهایتان برای شما جالب بود که یکی از بزرگترها فریفته به قول خودتان «آفریدههای شما» شود. امروزه که در دنیا هزاران آدم بزرگ متوجه «آفریدههای شما» هستند. چه فکر میکنید؟
سارتر– مسئله کاملاً فرق میکند. به نظر من اساس تصمیم من در نوشتن، وقتی که کودک بودم، این بود که دیگران از «آفریدههای من» خوششان بیاید، همانطور که میدانید مسئله دیگری هم در میان بود، بیشتر خدایی که پدربزرگ معرفی میکرد باید خوشش بیاید. امروزه امر تازهای مطرح است که عبارتست از ارتباط، یعنی امری که بسیار مستلزم انتقاد است؟ و در نتیجه نه لازم است و نه من مایلم که تمجیدهای بیقید و شرطی را که در زمان کودکی طالب بودم بشنوم: «اوه، چقدر عالی ساخته، اوه، چقدر قشنگ است»، بلکه برعکس آنچه برایم مطرح است ارتباط حقیقی است. کسانی میگویند: «خوشم میآید، یا «از کارهای شما خوشم نمیآید» یا «صدی پنجاه خوشم میآید» باید گفت مسئله بسیار مهمتری مطرح است، به نحوی که رابطه من با آدمهای بزرگ بیشتر رابطه نظارت و ارتباط است، نه روابط کهنه سادهلوحانهای که سابقاً تصور میکردم.
- شما قیافه شاخصی دارید، برای بسیاری از کسان شما «چهره» مشخصی هستید و اگر کسی ببیند که شما رفتار دیگری دارید بهسختی جا میخورد. آیا شما گاهی و تا حدی زندانی این «چهره» نیستید؟ آیا اکنون مایل هستید که خواه به تفنن خواه به سبب اعتقاد شخصی، این شخصیت را متزلزل کنید و این چهره را تغییر بدهید، برای اینکه آدمی در دنیا و در زندگی خود را تغییر میدهد؟
ساتر– مسئله بسیار بغرنجی است. زیرا اگر شما «چهره» خود را تغییر هم بدهید، مردم این تغییر را به چهره شما اضافه میکنند، به نحوی که شما، به یک معنی، هیچوقت از دست آن نمیتوانید فرار کنید متوجه هستید چه میگویم. شما را اینطور و آنطور درست میکنند، بعد شما بهطور دیگری رفتار میکنید، اما مردم همین را هم پهلوی چهره شما جا میدهند. منتهی، بهطوری که میبینید این چهره کاملاً متغیر است. با توجه به این که در مورد من حرف و گفتگو زیاد است خوشبختانه من میتوانم از میان چهرههای متفاوتم یکی را انتخاب کنم. آقایی هست در تونس که به من مرتباً نامه مینویسد و زیاد از من خوشش نمیآید و از من چهرهای میسازد کاملا متفاوت با آنچه دیگران ممکن است بسازند. پس من حق انتخاب دارم. به گمانم اکنون تصویر پایدار و ثابتی که من بتوانم از خودم درست کنم وجود ندارد. شاید ممکن باشد با معدلگیری چهره آدمکی از من بسازند، گمان نمیکنم تصویر پایدار و ثابتی وجود داشته باشد که با آن من دائماً از خودم بیگانه باشم. خوشبختانه.
- شما نوشتهاید که : «زندگی ما جز مشتی تشریفات نیست و وقت خود را در زیر بار تحسین بر باد میدهیم.» ابتدا درباره تشریفات صحبت کنیم که در ذهن من عبارتند از عادتها و الزامها، انواع «کلیشه»سازی که من هم مثل شما عقیده دارم باید به هر قیمت شده، در حد ممکن، از آنها گریخت.
سارتر– مسلماً همینطور است، به اضافه مختصری جنبه تقدس که در تمام این تشریفات، که در عین حال عادات ما هستند میتوان یافت. اینها در دیده هر کس کمی چاشنی تقدس دارند. و هنگامی که آنها را تکان بدهی رسوایی به را میافتد.
- شما از تحسین و تمجید سخن گفتهاید، اما باید در دل تحسین را دوست بدارید. شما پیش از هر چیز آدمی هستید مثل آدمهای دیگر، بهتر بگویم شما نویسندهاید، آدمی ادیب، آدمی که نمایشنامه مینویسد. موقعیت را دوست دارید و بنابراین تحسین را. در این مورد تعارضی در شما هست و حتی شکافی.
سارتر– نه. زیرا همانطور که الان برای شما خواهم گفت، من تحسین را سابقاً دوست داشتهام اما امروز از آن متنفرم. موفقیت با تحسین فرق دارد. آنچه مورد نظر من است این نیست که تحسینها متوجه شخص من شود، بلکه میخواهم آثارم موفقیت درستی بیابند. یعنی آنچه خوشایند من است این است که ببینم آیا این احساس در من ایجاد شده است که کتابهایم خوب نوشته شدهاند. من این احساس را از حد شخص خودم بالا نمیبرم. برعکس هیچ چیز خستهکنندهتر و ملالانگیزتر از تحسین نیست. من حساب تحسین را نمیکنم. من هیچکس را تکریم نمیکنم، و نمیخواهم مورد تکریم هیچکس واقع شوم.
- شما جهان را در کتابها دیدهاید. شما به قول خودتان، بینظمی تجربیات کتابی خود را با جریان اتفاقی رویدادها درهم آمیختهاید و از اینجا دچار «ایدئالیسمی» شدهاید که طبق گفته خودتان سی سال طول کشیده است تا خود را از آن برهانید و عکسالعمل نشان دهید. من شخصاً تعجب میکنم زیرا شما را همیشه ایدئالیست به حساب آوردهام، مگر اینکه معنای کلمه «ایدئالیسم» را من و شما دو جور بفهمیم.
سارتر– گمان میکنم که برداشت من از این کلمه با برداشت شما فرق داشته باشد. میخواهم بگویم که من پیش از این اشیاء را مانند تصورات ذهنی میدیدم. به عبارت دیگر آن وزن مادی و محکمی را که باید زمانی دراز برای فهمیدن و درک کردن در اختیار داشت نداشتم. ایدئالیسمی را که منظور من است با مثالی روشن میکنم، هنگامیکه در سال 1941 از اسارت نازی ها آزاد شدم به نظرم رسید که تشکیل یک کانون مقاومت مطلقاً عادی و آسان است. رفتم و عدهای را دیدم. گفتم: «باید مقابل این آلمانیها ایستاد…» و از این قبیل حرف ها. مسلماً گروه کوچکی که ما تشکیل دادیم بر اثر اوضاع و احوال زمان، کاملاً متلاشی و نابود شد، برعکس لازم بود که به گروههای مهمتری ملحق شویم که بر اساس مبانی واقعیتر استوار بود. من این را به عنوان مثال آدم ایدئالیستی گفتم که از اسارت برگشته است و میگوید: «بسیار خوب، مسئله پیچیده نیست، کاری میکنیم.» چنین بود که تماس من با بعضی از نیروهای سیاسی گوناگون و متکی به واقعیت که آنچه را میتوانستند میکردند، نه آنچه من آرزو میکردم، مرا شفا داد. خیال میکنم که من در این باره تقریباً تا سال های 1946 و 1947 ایدئالیست باقی ماندم. من این مسئله را در معنای «هدفهایی برای خود تعیین کردن» در نظر نمیگیرم و فقط در معنایی در نظر میگیرم که گفتم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاریخ انتشار این گفتگو که توسط Leonce Peillard مدیر نشریه «کتابهای فرانسه» صورت گرفته، ژانویه 1966 است که قسمتی از آن را در اینجا میآوریم.
مشخص کردن عبارتها از «زمان» است. ترجمه مصطفی رحیمی