زندگی در غلظت مایع مقدس، جهل، جادو و بهرهکشی
یاداشتی بر رمان “توتال” نوشتهی نسترن مکارمی / 1398 / انتشارات ثالث
رمان یا به تعبیری دقیقتر داستان بلند “توتال” شامل سه روایت جدا از هم است که حلقهی اتصال و اتحادشان نفت است و قصهها و اتفاقات پیرامون آن. در فصل اول “حکایت نهنگ و مایع و مقدس” با شیوهی روایت اول شخص با یک داستان خیالی از زندگیِ شخصیِ از هم پاشیدهی مردی به نام یوناس مواجه میشویم و در ادامه به قصهی رسیدن یوناس به نفت در جنوب و منطقهای خیالی به نام خنازیر میرسیم. تشکیل شرکت نفت و آغاز فصلی جدید در زندگی بومیان؛ وداع با گذشته و زندگی کشاورزی و صیادی و کارگری برای شرکت نفت. روایتی ترکیبی از قصهی فرا واقعی نهنگ و خرافه و خیانت و کشته شدن دوست یوناس به دست او. ماجرا در ادامه به آویل خدای بومیان میپردازد و ماجرای مقدس شدن او، یک افسانه که برای نسلهای بعدی آرمانی میشود و راهی برای گریز از واقعیت دردناک بیرونی، آنقدر که به استحالهی پدر افسون از شخصیتهای فصل آخر در این افسانه منجر میشود.
فصل دوم “جهنم را بر دوش میکشم” از زبان راوی اول شخص پسری به نام یحیا است که در جستجوی پدر و برادرن مبارز و معترضش سر از خانهی عجیب و خاص سرهرود از مقامات عالی رتبهی شرکت نفت در میآورد. یحیا در هالهای از مهر و دوستی و در پی انتقامی کور و عبث تن به تحقیر و له شدن میدهد. رابطهای که تلفیقی از مهر و کین خشم و دوستی میشود و سرنوشت یحیا و سر هرود را تغیر میدهد. فصل سوم به نام “شهری به نام خنازیر” از زبان دختری به نام افسون روایت میشود. افسون از نسلهای امروزی کارگران شرکت نفت است با آرزوهای بر باد رفته و فراری از استثمار و بیعدالتی و نابرابریهای شرکت که از توتال گذشته در گیر ماجراهای دوره جدید و حتی بعد از انقلاب شرکت نفت است. افسون در حال برگشتن به خنازیر برای گرفتن جسد برادر کشته شدهاش است. راعی بر سر اعتراض به قوانین ضد بومیان در شرکت نفت کشته شده. نفتی که در فصل اول بومیان آن را دچار نفرین خدایان میدانند با نهنگی بلعنده در چاههای این مایع غلیظ مقدس و در ادامه به نسلهای بعدی از شیخ خزعل تا پدر و برادران یحیا و افسون میرسد. حتی در روایتی که به ناداستان شبیه می شود نویسنده از مواجههی خود و پدرش با کارگزاران شرکت نفت میگوید. و جا تا جا به مسایل سیاسی و حقوقی و ناکار آمدی تشکلها و دولتها و استثمار و نابرابری و حتی کشتار جوانان جنوب اشاره میکند.
در مورد شخصیتهای اصلی این رمان میشود گفت: شرکت نفت در سایه و بدون حضور آنچنانی از شخصیتهای اصلی این کتاب است که همهی اتفاقات بر محور موجودیتش از تشکیل تا ادامهی فعالیت و نوع مدیریتش میچرخند. از شخصیتهای مرموز در هر سه فصل کتاب میشود به زن ریشو اشاره کرد موجودی دوگانه و متناقض نما که هم میشود به عنصر مرموز و دستهای پنهان و پشت پردهی معادلات سیاسی و استعمار انگلیس تعبیرش کرد و هم روح تسلیم و سر سپردگی در یک جامعه که همه چیز را در خدمت قدرت برتر و حاکم میخواهد. و این موجود عجیب پا به پای معادلات جلو میآید و با شگردها و راهکارهایش راه بهره و لذت بردن از امکانات این سرزمین و تحقیر و له شدن فرزندانش را به بقیه میآموزد. زن ریشو در ابتدا با نجات یوناس از مهلکهی نفرین و خرافات و خیانت به دوستان، او را به قدرت میرساند و در ماجرای سِرهِرود راهنمای او برای آشنایی با شعر و فرهنگ ایرانی است برای لذت شخصی و لذت تن و جسم و جایی دیگر با آموزش شگرد سرخپوست به سرهرود او را برا ی تحقیر و له کردن و انتقام یاری میرساند. و در پایان و زمانی که دور انگلیس به سر آمده گویی با حضور سایه روشنش در باغ متهم به ترغیب و تشویق راعی به خشم و خشونت و رفتن به قتلگاه است.
آویل خدای بومیان این داستان، قدرت و خداییاش را نه مرهون قدرت و توانمندی که زاییده ی ناتوانی و تنهای است که در درون خود رشد میکند و به قداست میرسد. ناتوانی و تنهایی دو عنصری که در سرنوشت آیندگان هم تکرار میشود و ره آوردش خمودگی تحقیر و شکست است و نه قداستی که نصیب آویل شد.
سر هرود مردی تنها و منزوی درگیر و حیران میان فرهنگهای مختلف تلفیقی از مهر و کین لذت جسم و جان با آگاهی و گاه فریبخوردگی و رمز و رازهای فراوان که میل به گفتن جانش را به ستوه آورده و در آتش این همه تناقض میسوزد.
و یحیا پسری که جای خشم و خروش و حس انتقامش را ذلت و سر سپردگی و خفت تن و جان برای بیشتر دانستن و مصلحت اندیشی میگیرد، رسیدن به رمز و رازهایی که دیگر دانستن و ندانستنشان فرقی ندارد.
حضور مایع عجیب داستانِ “یک سرخ پوست در آستارا” از بیژن نجدی، در این داستان به تعبیری یک جور استفاده از بینامتنیت در متون فارسی هست امکانی هر چند خیالی در دست مبارزین علیه استثمار و سرمایه داری در داستان نجدی که در داستان توتال در زمانی و مکانی دیگر توسط سرمایه داری و برای اهدافش به کار گرفته میشود. آیا این ماجرا طعنه و تعریضی است به سر خوردگی و یاس از احزاب چپ ایران را که هر چه در صنعت نفت تلاش کردند نتیجهای نگرفتند و گاهی حتی اقداماتشان نتیجهی عکس داد.
زبان در سه فصل این کتاب همسان نیست. در فصل اول راوی یک روایت سر راست با زبانی ساده و روان و قصه گو پیش میگیرد که مناسب و به جاست. اما در فصل دوم یحیا پسری که در ابتدا بی سواد است و نوآموز، آنقدر که خود میگوید: خواندنش بهتر از نوشتنش است، چنان روایتی توام با تشبیه و استعاره و گاهی فراتر از آگاهی و توان خود در باب تاریخ و اخلاق و… دارد که از متن بیرون میزند و حضور نویسنده در اثر را پر رنگتر میکند، زبانی که علاوه بر فصاحت و بلاغتش تا حدودی زنانه هم هست. در فصل سوم اما روایت افسون زنانه تر و تا حدودی مناسب شخصیت و موقعیتش هست هر چند به زبان نویسنده در روایتی که در ادامه از خودش میآورد نزدیک است، اما باعث پیوند و همانند پنداری این زنان در ذهن خواننده میشود، و تصور تکرار تاریخ و حوادثی که انگار راه برون رفت از آنها دشوار و ناممکن است.
حضور ناگهانی نویسنده در فصل پایانی و آوردن یک روایت از زندگی شخصی خود موازی با زندگی افسون تایید و تاکیدی بر استمرار بی عدالتی و نابرابری در این سیستم معیوب و ناکار آمد است و اشاراتی هم به برون رفت نسل جدید و تحصیل کرده از خرافات و نفرین و تقدیر گرایی و کینه و انتقام دارد و به جایش امیدوار است از مباحث روانشناختی و علمی استفاده شود. شاید نویسنده آگاهانه این موضوع را با افسون که تا حدودی به نویسنده نزدیک است پیش نمیبرد، چرا که افسون مایوس از تحصیل و دانشگاه، افسون و رام تبلیغات و زندگی مدرن است و احتمالا نویسنده تلاش دارد با نوشتن راه او را نرود و تکرار نشود. با این همه طولانی شدن این روایت موازی و خاطره گونه شدنش تا حدودی باعث افت و نوسان در ریتم و نثر جذاب و پرکشش داستان شده، شاید فقط اشاراتی موجز به ماجرای نویسنده کفایت میکرد.
زمان در این رمان مشخص نیست همهی نامههای این داستان شماره و پیوست دارند اما هیچکدام تاریخ ندارند. این بی تاریخی میتواند، به صورت نمادین تعبیر شود به نداشتن حافظه ی تاریخی یک ملت، پند و عبرت نگرفتن از تاریخ و همچنان تکرار گذشته. و البته رهایی نویسنده از خطاهای احتمالی تاریخی و محاسباتی. هر چند این بیتاریخی همچنان تا پایان کار جواب نمیدهد و در بخش رئال داستان تاریخ با نشانههایش رد پای خور را در داستان به جا میگذارد. مثلا جایی که نویسنده از انقلاب و جنگ و حتی دوران بعد از جنگ صحبت به میان میآورد خود به خود زمان ماجرا را حداقل به دهه 70 خورشیدی میرساند. و جایی دیگر وقتی از ارتباطهای افسون با دنیای مجازی و پیامک ها میگوید زمان خواه ناخواه از اوایل دههی هشتاد هم جلوتر میآید. و این بار یک جای کار درست از آب در نمیآید، یحیا پسری که در دوران انگلیسیها و قبل از انقلاب یک پسر جوان است. همچنان در دههی هشتاد یک جوان زبل معرفی و تصویر میشود و دوست نزدیک راعی که با حساب خواهرش حدود 25 سال سن دارد.
مکان: در این کار به رغم جنوب بودن و محوریت مسئلهی نفت مکان و جغرافیای جنوب تشخص چندانی ندارد، شاید حجم کم کتاب و روایتها و خرده روایتهای زیاد امکان کمتری به نویسنده داده باشند برای پرداخت فضا و مکان و معماری و پوشش جنوبی. خیالی بودن خنازیر هم بر این امر افزوده. با این حال همان فضاهای اندک و منحصر به فردی که نویسنده ساخته مثل صحرا شب کویر و خانهی سرهرود در انتقال حس و حال تنهایی و فضای روانی داستان موثر و موفق بودهاند.
فاطمه دریکوند
آبان 1400