مهرداد بهار، پسر دوم محمدتقی بهار (ملک الشعرا) 10 مهر 1308 در تهران به دنیا آمد. مادرش شاهزاده خانمی قاجار از خانواده دولتشاهیهای کرمانشاه و پدرش آزادیخواهی از خراسان، از خانواده ملک الشعرا صبوری کاشانی بود.
خانه شان در باغ بزرگ ده هزارمتری در تهران بود. به توصیه پدر کتاب های اناتول فرانس را در دوران مدرسه خواند. پدرش اصرار می کرد شعر بگوید اما او طبع شعرگفتن نداشت. اولین بار با شاهنامه از طریق باغبانشان آشنا شد. باغبان بی سواد بود، ولی شعر میگفت و قصه های شاهنامه را به غلط تعریف می کرد ولی قصه گویی های او علاقه خاصی به حماسه ها و قصه ها و فولکلور ایرانی را در مهرداد ایجاد کرد.
خودش می گوید: “قهرمان ما بابامان بود قهرمانی شکست خورده و از پا در آمده”
در سال چهارم دبیرستان به پدرش گفت: “می خواهم در فعالیت های سیاسی شرکت کنم و به حزب توده بروم.” پدرش گفت: “به نظر من کار درستی نمی کنی، راه درست این نیست ولی اگر دوست داری برو تجربه بیاموز.” آن تجربه برایش گران تمام شد. همان سال نتوانست درس بخواند و رد شد. در دانشگاه مسئول تشکیلات سازمان دانشجویی شد. یک روز به همراه دانشجویان، اعضای شورای عالی دانشگاه تهران را زندانی کردند و ناهار هم به آنها ندادند. زد و خورد شد و با سر و صورت خونین به خانه آمد. یکبار هم استادان را از صبح تا عصر زندانی کردند. به خاطر این اقدامات از دانشگاه اخراج شد و زندان افتاد. بعد از سه ماه آزاد شد و بعد از بیست و هشت مرداد 1332 دوباره به زندان افتاد. دو سال در زندان بود. دوره زندان او را آگاه کرد. پس از زندان، منوچهر اقبال رئیس دانشگاه تهران با نام نویسی مجدد او موافقت کرد. بعد از دوره لیسانس برای ادامه تحصیل عازم انگلستان شد و به مدرسه مطالعات شرقی و افریقایی، گروه مطالعات ایرانی رفت. آن موقع پروفسور هنینگ رئیس گروه و خانم مری بویس دانشیار آنجا بود. شش سال آنجا درس خواند. رشته تحصیلی بهار، مطالعات کهن و میانه ایران بود که شامل تاریخ و فرهنگ و زبان ایران باستان بود. از اوستایی و پارسی باستان تا متن های میانه و پارتی. طی چهار سال دوره فوق لیسانس را به اتمام رساند و دو سال آخر را روی رساله دکتری با عنوان “آفرینش در اساطیر ایران” کار کرد. خانم بویس پس از دو سال صریحاً می گوید، هیچ دانشجوی ایرانی را برای دکتری نمی پذیرد. و مهرداد بهار به ایران برمیگردد. همان موقع در ایران رشته دکتری زبان شناسی و زبان های باستانی دایر شده بود. در تهران یک دهم رساله نوشته شده در انگلستان را پذیرفتند و ایشان دکترایش را گرفت.
مهرداد بهار پس از پایان تحصیلات به علت سابقه سیاسی و فعالیت های دانشجویی نتوانست به طور رسمی در سیستم دانشگاهی ایران استخدام شود. ناچار با سمت دبیر هیئت عامل بانک مرکزی در آن بانک استخدام شد. بعدها توانست در دانشگاه تهران هفته ای چندساعت حق التدریسی درس بدهد و چند سالی هم تا زمان انقلاب در بنیاد فرهنگ ایران و فرهنگستان ادب و هنر و نیز فرهنگستان زبان، به صورت کارمند انتقالی از بانک مرکزی به کار پژوهش و تدریس پرداخت.
مهرداد را به ساواک دعوت کردند و به او قول انتقال به دانشگاه را دادند؛ به شرطی که هر گونه فعالیت های ضدحکومتی را گزارش دهد ولی او طفره رفت و قبول نکرد. بالأخره دکتر خانلری واسطه شد و پس از یک سال در به دری به بنیاد فرهنگ ایران انتقال یافت و در دانشکده ادبیات و پژوهشکده بنیاد فرهنگ شروع به تدریس کرد و مورد مراجعه دانشجویان و همکاران خودش واقع شد. پس از آن بهار همکاری خود را به عنوان استاد پژوهش، با فرهنگستان زبان ایران آغاز کرد. پژوهشکده زبان های ایرانی میانه و باستان را تشکیل داد. طی هفت سال فعالیت در این فرهنگستان، متون خوبی برای چاپ و انتشار آماده نمود. متن هایی که در این فرهنگستان تجزیه و تحلیل می شد، بیشتر بعد اسطوره ای داشت که عطش بهار را فرو می نشاند.
این فرهنگستان با همه گستردگی و پهناوری، یک مغز اندیشور داشت و آن مهرداد بهار بود که از خرد و بزرگ به نزد او می آمدند و پاسخ پرسش های خود را می خواستند و او با فراخنای دیدگاه، گشایش چیستان می کرد.
با رهبری او در فرهنگستان، انبوهی از نوشتارهای بسیار کهن و پیچیده پهلوی خوانده شد، آوانگاری گردید، و به پارسی درآمد و برای همه آنها واژه نامه درست شد اگر اینها را با کارهای قبلی خاورشناسان غربی مثل هنینگ آلمانی یا صادق هدایت بسنجید، خواهید یافت که تفاوت از زمین تا آسمان است.
در سال 1352 خانلری پس از تأسیس گروه اساطیر در فرهنگستان ادب و هنر ایران به بهار گفته بود که: “برایت گروه اساطیر درست کرده ام بیا!”
بهار طرحی سنگین و همه جانبه را با گام های استوار آغاز کرد. هدف او نوشتن دایرهالمعارفی برای اساطیر ایران بود. مبنای پژوهشی اولیه آن بازبینی قدیمیترین کتاب های عربی و فارسی دری بود که درباره تاریخ اساطیری ایران مطلب داشتند. قریب سی و پنج کتاب گردآوری شد که تاریخ تألیف آنها به قرن ششم هجری می رسید.
بخش جدی و اصلی کار بهار در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پرورش پژوهشگر بود که مستلزم حوصله و دقت و فداکاری بود. خصیصه های درخشانی چون فروتنی و صبوری، سعه صدر و گشاده دستی، تیزهوشی و احاطه بر مسائله علمی، آگاهی بر چگونگی و شیوه درست کار، ملاطفت و درک ارزش کار دیگران، به بهار این امکان را می داد که بتواند پژوهش را رهبری کند.
کتاب “پژوهشی در اساطیر ایران” پس از یازده سال تحقیق سرانجام منتشر شد و ترجمه “بندهش” بیست سال طول کشید. پیش از او این کتاب شانزده بار به صورت کامل یا گزیده ترجمه شده بود، توسط کسانی مثل اندرئاس، نوبرگ، بِیلی، هنینگ وغیره. نویسنده این کتاب “فرنبغ دادگی” است که در سده سوم هجری این کتاب را از روی متون کهن تر که در پایان روزگار ساسانیان نوشته شده بود، به نگارش درآورد. بهار گزارش خویش از بندهش را به استاد مری بویس ایران شناس نامدار پیشکش کرد که یادآوری سنت شایسته بزرگداشت استاد در میان ماست.
همسر مهرداد بهار، زهره سرمد، استاد دانشگاه است و ثمره ازدواجشان دو پسر به نامهای کاوه و میلاد و یک دختر به نام فرغانه است.
برخی نظرات اجتماعی دکتر مهرداد بهار
در بهمن ماه 1369 بهار در گفتگویی با مهدی مؤذن، نظر و باورهای خود را درباره مسائل اجتماعی و فرهنگی ایران معاصر به خصوص روشنفکر و روشنفکری و ارتباط میان تمدن و خردگرایی، مالکیت و حقوق فردی و غیره مطرح کرده است:
“ما روشنفکران نداریم، چون قادر نیستیم مسائل را دقیق و علمی و بر پایه روش علمی بسنجیم. مقداری کتاب می خوانیم با اندک مطالعه خودمان را دانشمندان بزرگ حساب می کنیم. در دنیا خودمان را بی نظیر می دانیم. فکر می کنیم بعد از ابن سینا یا ابوریحان بیرونی، دیگر ماییم و وسط هم هیچ کس نیست. پس از این هم شاید نظیرمان نیاید… باید اقرارکنیم که کم مایه ایم. کسانی که اینجا خودشان را روشنفکر می دانند واقعاً مایه عظیمی ندارند. پای صحبت هر کدام می نشینی، می لنگند. این که روشنفکری نیست. از این گذشته ما در شرق واقعاً هنوز حقوق فرد در قرن بیستم را نداریم. فرد محترم نیست، مالکیت محترم نیست… توی یک محیط عقب افتاده ای جمع شده ایم. نظریاتی که روشنفکرها، به قول شما، در این صد سال اخیر داده اند تئوری هایی که بهم بافته اند و رهبری هایی که کرده اند همه اش به شکست انجامیده. دلیل این است که اصلاً روشنفکر نتوانسته یک بنیان منطقی برای خودش بسازد و مردمش را بشناسد. غرب را شناخته است و همه چیز را با آنجا مقایسه می کند و دلش می خواهد اینجا مثل پاریس باشد و چون کم می بیند سرانجام هم در کوچکترین شرایط مخاطره آمیز می گذارد و در می رود و می رود به فرنگی که تویش هیچ کاره می شود. آنجا غول هایی هستند که صد برابر روشنفکرهای وطنی ما سرشان می شود…
روشنفکر این نیست که شما لیسانس، فوق لیسانس، دکترا گرفته اید. حتی روشنفکر این نیست که شما چهار تا کتاب چاپ کرده اید، اینها هیچکدام روشنفکر نمی سازد. روشنفکری واقعاً کیفیات راسیونال است. من همه اش روی این راسیونالیسم، روی این خردگرایی، روی این منطقی بودن تأکید میکنم این آن چیزی است که جهان سوم ندارد و داد می زند…
می دانیم چه نمی خواهیم، اما نمی دانیم چه چیز را باید بخواهیم، چه جوری باید بخواهیم… من فکر می کنم جوامع عقب افتاده هم هیچ در پیشانیشان ننوشته است که حتماً یک روزی پیشرفته می شوند (دایناسورها را توجه کنید که از بین رفته اند و تعدادی از نژاد جانوران و گیاهان همه از بین می روند)”
نظر مهرداد بهار در مورد وضعیت فعلی دهات ایران و وضعیت دهات قبل از حمله مغول
“ما در دوره های قبل از مغول به احتمال قوی خیلی بیش از این رفاه داشتیم. از هر دهی دهها آدم دانشمند بر میخواسته است. چه در امور دین، چه در عرفان و تصوف، چه در علوم. چرا حالا هیچ کس از دهات درنمیآید؟ دهات ما بی سوادند. من فکر می کنم بعد از مغول دچار فقر وحشتناکی شدیم، چه مادی چه معنوی.”
نظر دکتر مهرداد بهار در مورد فرهنگ ایران قبل از اسلام
“من طرفدار بقای سنت ها و حفظ آن با چنگ و دندان نیستم. من عمرم با مسائل فرهنگی گذشته و زندگی کرده ام. دین زرتشت، دین مانی، فرهنگ قبل از اسلام، زبان قبل از اسلام، ادبیات حماسی ایرانی ـ اسلامی، اینها همه کار و زندگی و فکر من است ولی این به معنی ستایش این چیزها نیست. من به اینها عاشقانه نگاه نمیکنم، اصلاً عاشقانه نگاه نمی کنم. شناخت این گذشته ضروری است برای ما، ولی عاشقانه به آنها نگاه کردن و تعصب به وجود و بقای آنها داشتن، این غیرعملی و غیرمنطقی است.”
نظر بهار در مورد داشتن تعصب در مورد ادبیات ایران
“این که ادبیات ما عظیم ترین ادبیات جهان است، این که تمام دنیا از ایران فرهنگشان را گرفته اند، اینها همه پوچ و قلابی است همان قدر ما از دیگران وام گرفته ایم که دیگران از ما… ما یک فرهنگ چند هزار ساله ایستا داریم…”
آموزش درست فکر کردن
“از بین شصت سالی که از عمرم گذشته، عمده اش به گمراهی گذشته. سوادم محدود است اما کوششم را کرده ام که منطقی باشم. سعی کرده ام به شاگردها تا آن حدی که می توانستم راه درست فکر کردن را بیاموزم. به جای اینکه آنها را متعصب بار بیاورم و احساساتی بار بیاورم معقول تربیت کنم و البته عده کمی را توانسته ام تربیت کنم… ما باید به بی سوادی خودمان اعتراف کنیم تا بتوانیم بفهمیم چه گرفتاری هایی داریم.”
مهرداد بهار میگوید: “ما ایرانیان در تغییر عقایدمان کندیم اگر با مکتبی یا نظری آشنا شدیم، این مکتب و نظر خیلی زود مقدس و تغییرناپذیر می شود و هرکس علیه آن نظری آورد کافر، جاهل یا بیگانه پرست شمرده می شود.”
مهرداد بهار در یکی از صحبت هایش اظهار می دارد: “نتیجه مطالعات سال های دراز من درباره اساطیر و حماسه های ایرانی که دیگران هم ممکن است به آن رسیده باشند این دو نکته است:
1) فرهنگ ایران فرهنگی است تلفیقی که از برخورد فرهنگ پیشرفته آسیای غربی (ایلامی ـ بین النهرینی) و فرهنگ اریایی هند و ایرانی پدید آمده. فرهنگ بومی بیشتر ساختارها و آیین های خویش و در حد کم تری اسطوره های خویش را در این تلفیق به فرهنگ ما بخشیده. فرهنگ پیشرفته تر بین النهرینی در آن عصر بینش یکتاپرستانه ای در پیش داشت و آن یکتاپرستی را دین گاهانی زرتشت پذیرفت و به آن رشد و تعالی عظیم داد.
2) شکل گرفتن دین اهورایی در ایران و تمایل قطعی گاهان زرتشت به یکتاپرستی و تمایل آهسته تر پارسها و محتملاً مادها به آن باعث شد که روایات اسلامی هند و ایرانی، دیگر جایی در تفکر یکتاپرستانه اهورایی در ایران نداشته باشد اما قدمت، قداست و محبوبیت آنها باعث شد که مجموعه روایات اساطیری کهن ما از حیطه دین خارج شود و ادبیات حماسی ما را پدیدار سازد و حماسه های ایرانی از دین و خدایان اساطیری مستقل شود و ایزدان به حد شاهان و پهلوانان درآیند.”
“ما نباید تاریخ خویش را با مادها و پارس ها شروع کنیم که دیدگاهی نژادپرستانه و غیرتاریخی است. بسیار آسان است که هفت هزار سال بقایای عصر نوسنگی و فلز و تحولات بعدی آن را که باستان شناسی اشاره کرده است به حساب قوم آریایی بگذاریم و نقش تمدن بومی را نادیده بگیریم یا به کلی منکر بشویم. در واقع آریاییان که از حدود هزار و پانصد تا هزار و دویست پیش از مسیح از طریق آسیای میانه و هند وکش به سند رسیدند، در حدود هزار سال پیش از مسیح، عمدتاً از همان طریق به نجد ایران وارد شدند. به زودی زیر تأثیر آئینها و عقاید بومیان دره سند و نجد ایران که متمدن تر از آریاییان بودند قرار گرفتند و انقلابی عظیم در ترکیب خویشکاری خدایان و آیین هایی هندو ایران پدید آمد.
البته عقاید و برداشت های آریایی هندوان و ایرانیان یکسره در عقاید بومی حل نشد بلکه سرانجام تلفیقی از این دو عامل پدید آمد که خود جهشی فرهنگی و ایجاد فرهنگی والاتر شد. ظهور زرتشت پیامبر در شرق ایران و بالاگرفتن دین یکتاپرستانه و پرتقوای او که بارها و بارها از نظر شناخت وحدانیت الهی از ادیان هم زمان خود در بین النهرین برتر بود و پدید آمدن دولت های عظیم ماد و هخامنشی در غرب ایران که تحولی کیفی و عمیق در تاریخ آسیای غربی به شمار می آید، همه نشانه های بارز این برخورد دو فرهنگ، تلفیق با یکدیگر و جهش حاصل از آن است.”
بیخبری ازگذشته
بهار به نکته حساسی انگشت می گذارد و آن بی خبری از گذشته است می گوید: “این بی خبری از گذشته و نداشتن پیوند با آنچه داشتهایم چه مثبت و چه منفی و آگاه نبودن به آنچه کشیده ایم در هر دوره مصیبت های بزرگی را برای ما به بار آورده است و تاوان گزافی نیز بابت آن پرداخته ایم. در بسیاری زمینه ها از صفر شروع کرده ایم. چون تصور کرده ایم که ما آغاز کننده ایم و پیش از ما اگر نگوییم هیچ چیزی نبوده است، بن مایه دندان گیری نیز وجود نداشته است که البته یک دلیل آن وجود حکومت های خودکامه و گسست های مکرر فرهنگی است… ما ایرانیان قرن حاضر بی خبراز گذشته ایم و به سبب شیفتگی غلط نسبت به نژاد و فرهنگ هند و اروپایی به فرهنگ و نژاد خویش مغرورانه و غلط نگریسته و پیوسته به عنوان واحدی بیگانه با پیرامون خویش و یگانه با تمدن غرب نگاه کردهایم.”
مقایسه متون اوستا با شاهنامه
بهار در بخش دوم کتابِ “سخنی چند درباره شاهنامه” به بحث و تحلیل مطالب شاهنامه پرداخت و داستان ها و قهرمانان عمده آن را با آنچه در کتاب اوستا و متن های پهلوی آمده مقایسه کرد و تفاوت های این مآخذ را نمایاند. ازجمله آنکه:
کیومرث؛ در شاهنامه، نخستین شاه و در روایات زرتشتی نخستین انسان است.
گناه جمشید در شاهنامه مانند آنچه در متن های زرتشتی آمده، نپذیرفتن رهبری دینی و آموزاندن گوشتخواری به آدمیان نیست بلکه ادعای خدایی است. گشتاسب پشتیبان زرتشت و پیام او در اوستا، شاهی جاه طلب در شاهنامه است که برای نگهداری تاج و تخت حتی از فرستادن فرزند خود به قتلگاه ابا ندارد. با بازگویی این تفاوت ها، بهار به این نتیجه رسید که حماسه سرایی در کنار آنچه در سنت ایستای مکتوب، یعنی در کتاب اوستا و متن های پهلوی آمده، از زمان های کهن در میان مردم، خود سنت شفاهی زنده و پویایی بوده است که در طی قرن ها به آن افزوده و از آن کاسته شده است و سرانجام با هنر فردوسی در شاهنامه پدیدار شده است.
در حقیقت شاهنامه بیش از آنکه به سنت اوستا و متن های پهلوی وابسته باشد، به سنت زنده و پویای روایات شفاهی و گاه مکتوب شرق ایران وابسته است. تنها شباهت عمده شاهنامه با روایات حماسی زردشتی کهن و میانه، نام شاهان پیشدادی و کیانی است.
آرش است که قهرمانی از نظر شخصیت و عملکرد به عقیده بهار، همان خدای ویشنو در ریگ وداست: دو پهلوان یکی خدا و دیگری بنا بر سنت ایرانی، خدایی به صورت انسان درآمده، در راه بازپس گرفتن زمین های از دست رفته، در نبرد جان خویش را از دست می دهند و قربانی می شوند. هر دو با قلل کوه ها مربوط اند. هر دو با کمان و قطع اندام مرتبطند. هر دو یاری رساننده به مردم و بخشندهی سرزمین به خدایان یا انسانند. بدین ترتیب هر دو روایت شباهت های فوق العاده ای به یکدیگر دارند و به احتمال بسیار دارای اصلی مشترک اند.
سیاوش در اساطیر ایرانی خدا نیست، اما عزاداری های مربوط به او می رساند که شخصیت او همان شخصیت خدای شهید است که پس از رواج یگانه پرستی، از خدایی به صورت اسطوره ای در آمده است.
مرگ بهار
مهرداد بهار روز یکشنبه 22 ابان 1373 در سن 65 سالگی در بیماستان ساسان به دلیل سرطان خون درگذشت.
شرف الدین خراسانی در مرثیه بهارسروده است:
چو نیستی ست سرانجامِ هست ها، هشدار چنان نمیر که مرگت شود یک از بسیار
چه مرگ ها که دهد روی دم به دم به جهان چه کوچکند چنین مرگ ها هزار هزار
چنان بِزی که نصیب بزرگ مردان است بزرگ مرگی چو مرگ مهرداد بهار
فهرست آثار مهرداد بهار
1345: واژه نامه بندهش بنیاد فرهنگ ایران
1346: جمشید شاه کانون پرورش کودکان و نوجوانان
1347: بستور کانون پرورش کودکان و نوجوانان
1351: واژه نامه گزیده های زاد اسپرم بنیاد فرهنگ ایران
1352: اساطیر ایران بنیاد فرهنگ ایران
1362: پژوهشی در اساطیر ایران دو جلد نشر توس
1369: در باره قیام ژاندارمری خراسان نشر معین
- بندهش فرنبغ دادگی نشر توس
1370: رستم و دیو سفید نشر نگار
1372: تخت جمشید با همکاری نصرالله کسرائیان
- سخنی چند در باره شاهنامه نشر سروش/ نگار
1373: جستاری چند در فرهنگ ایران فکر روز
1375: ادیان اسیایی نشر چشمه
1376: از اسطوره تا تاریخ نشرچشمه
- مه و داد و بهار انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
- رستم و سهراب نگار
اقتباس از جلد سیزدهم کتاب پژوهشگران معاصر به تحقیق آقای هوشنگ اتحاد
بیژن آرقند