یاداشتی بر فیلم سینمایی آتابای
فیلم سینمایی آتابای محصول سال 1397است، به کارگردانی نیکی کریمی . یک درام عاشقانه بر اساسی طرحی از این کارگردان بازیگر و فیلمنامهی هادی حجازیفر که گویی این نقش را برای خودش نوشته؛ در اجرا هم این نزدیکی بازیگر به فیلمنامه و سرنوشت قهرمان داستان به خوبی حس میشود.
آتابای به معنی مرشد و مربی در زبان ترکی، مردی است میان سال پر از تجربه و ناکامیهای گذشته که او را به رغم جنبههای مثبت وجودش، تلخ ، پر از خشم غضب و دشمنی کرده. نام اصلی او کاظم است و اتفاقا در فرو بردن خشم خود موفق نیست و با همه سر جنگ دارد. او با وجهی از مهربانی، خشم، عصیان و نوعی استبداد موروثی که به شخصیتهای تاریخی هم پهلو میزند؛ دلش میخواهد آتابای (مربی) صدایش بزنند. اما مربی خود پر از تردید، نارضایتی و احساس شکست است و به درستی نمیداند چه درسهایی را باید به دیگران، خصوصا آیدین خواهرزاده جوانش که تحت سرپرستی او بزرگ شده بدهد. فیلم در ادامه با تکیه بر عشق دوستی و ظرفیتهای ذهنی و عاطفی آتابای تلاش دارد او را با خود و زندگی آشتی بدهد.
از دردهای بزرگ آتابای بحران هویت است، تحقیر، سرخوردگی و احساس حقارت. او که یک جوان شهرستانی و روستایی بوده در دوران دانشجویی در تقابل با کلان شهری مثل تهران کم آورده تحقیر شده در عشق شکست خورده و با ترک تحصیل در سال آخر دانشگاه به آبادیش برگشته. بحران هویت و تصور آرمانشهری از تهران در ذهن نسل بعدی این روستا که جیران و آیدین باشن هم همچنان ادامه دارد و هر دو جوان راه رستگاری را رفتن به دانشگاه تهران میدانند. آتابای همچنین زادهی فقر و تنگدستی است و پرویز (داماد سابقشان) برایش نمادی از سرمایهداری و بهرهکشی است و فروش باغی که به نوعی برای او خونبهای خواهر جوانمرگش است او را تا مرز جنون میبرد. او حتی رابطهی پرویز با آیدین را تاب نمیآورد و آن را به نوعی غارت و چیدن حاصل زحمات خود میداند؛ هر چند این رابطه صرفا انسانی و مابین یک پدر و پسر باشد.
فیلم با ریتمی کند و با زبان ترکی آغاز میشود. زبانی که برای غیر ترک زبانها فهمیدنش سخت است. زیرنویس هم از عهدهی ترجمهی واقعی و تاثیرگذار فیلم بر نمیآید و گاهی بیننده از خواندن ترجمهی دیالوگهای بلند جا میماند؛ اما گویایی این زبان در روایت ماجراها و نمایش حس حال و عواطف بازیگران و طنز و تراژدی کلامشان درستی انتخاب زبان آذری از طرف نویسنده و کارگردان را نشان میدهد.
ساختار عاشقانهی درام پرشور و هیجانی نیست، بلکه دو پاره است میان عشقهای قدیمی و بر فنا شده و عشقی که قرار است حاصل تجربه پختگی و از سر نیاز و عبور قهرمان از سختیها و ناگواریهای زندگی باشد. این ساختار حوصله و همراهی بیننده را میطلبد، چیزی که در جزییات رفتاری و اتفاقات به آرامی شکل میگیرد و رابطهی خراب و سرد آتابای را با پدر، یحیا، آیدین و سیما به سمت یک رابطهی گرم و صمیمی میبرد.
خودسوزی زنان ایرانی در سالهای اخیر خصوصا زنان شهرها و روستاهای دور در سکوت خبری از اتفاقات شوم و ناگوار است که در این فیلم هم با اشارهی طنز آمیز یک پیرمرد مطرح میشود که: اگر قرار بود زنی به خاطر هوو خودش را آتش بزند باید از خوی تا تبریز همه جا پر از گلههای آتش میشد. اما در این فیلم موضوع خودسوزی از از زاویهی دیگر نشان داده میشود، تاثیر خودسوزی یک زن، مادر، خواهر و معشوقه بر زندگی مردان دیگر. از جمله پدر پیر و منزوی با سایهی سنگین خودسوزی دختری که در ۱۵ سالگی خود را قربانی منافع خانوادهاش کرده و از او یک پیرمرد تنها به جا گذاشته که از احترام و محبوبیت چندانی برخوردار نیست تا تاثیر این خودسوزی بر زندگی پسری که بیمادر در خانهی پدربزرگی پیر، بزرگ شده. همچنین تاثیر ویرانگرش بر آتابای برادری که خاطرات خواهرش میان شعلههای آتش همیشه با او همراه است و راحتش نمیگذارد. بار عذاب این خودسوزی بر جان مردی دیگر هم سنگینی میکند، یحیا دوست آتابای که خود خوب میداند خودسوزی خواهر آتابای نه به خاطر هوو که به خاطر عشق تباه شدهاش و از دست دادن یحیا بوده. یحیا تنها با گفتن این راز به اتابای آرام می گیردو عذابش را با کسی تقسیم میکند؛ رازی همچنان مگو که قرار نیست جایی دیگر برملا شود. گلوله آتشی که در گذشته بر جان و ذهن هر دو مرد سنگینی میکند در جایی دیگر در آتش زدن تایر و غل خوردنش میان خار و خاشاک بازیچه مردها میشود و مایهی تفریح و بازی برای فرار از دردناکی گذشته. بازیچهی دوران کودکی دو مرد شاید تمهیدی باشد برای فراموشی و گذر از گذشته و جان سوختهی آن دختر نوجوان که هر دو مرد تا ابد زیر سایهاش خواهند بود.
جلوههای بصری زیبا از فضای بکر و بومی روستاهای خوی، قابهای درشت سینمایی در فضاهای کمتر دیده شده از کوه و آب و شب و ماه و موسیقی تاثیرگذار که به خوبی نوسانات شخصیت را همراهی میکند از جذابیتهای این فیلم است. موسیقی و ترانهخوانی عاشیقها در میان ترکها جایگاهی خاص دارد، در این فیلم هم عاشیقها حضور دارند اما نه چندان پر شور و تاثیرگذار، شاید بشود گفت در راستای سردی رابطهی آدمهای این فیلم و عدم بهرهگیری درست و به جا از فرهنگ و داشتههای بومی تا آنقدر سطحی و مبتذل شوند که توان تاثیرگذاری خارقالعاده بر دل و ذهنها را نداشته باشند، تا آدمها احساس حقارت و سردی نکنند و دنبال همسان و هم شکل شدن با اکثریت نباشند. آدمها در این فیلم حسابی از هم دورند، آتابای و پدرش هر کدام دیگری و مادر و برادرشان را به دیوانگی متهم میکند انگار نه انگار که با هم پدر و پسر هستند، گویی زبان هم را نمیفهمند و درک درستی از هم ندارند.
تکیه فیلم بر وجه خشن ناکامی و نامرادی و در نتیجه زمخت و سنگی شدن آدمها در این جغرافیای سرد و سنگی است پدر در جایی خشونت و سختگیری خود را به گردن زندگی سخت میاندازد و از پسرش معذرت میخواهد، همان پدری که دخترش را برای رفاه خود و خانواده فروخته و قربانی آتش کرده. سرنوشتها در این فیلم میل به تکرار شدن دارند. جیران برای فرار از تکرار سرنوشت مادر و خاله برای خودش سخت نگران است و راه چاره را رفتن به آرمان شهری مثل تهران میداند اما برای این فرار و گریز از تقدیر به همان راه سنتی ازدواج متوسل میشود، آن هم با یک مرد که سن پدرش را دارد و نگرانی چندانی هم از تحقیر خودش ندارد.
سیما زنی به اسم معشوقهی قدیم آباتای با سرنوشتی تلخ و شکست در زندگی و گذشتهای تاریک پشت سر و آیندهای مبهم پیش رو که شاید از دردسرهای یک رابطه و عشق تازه فرار میکند. شاید یک جور هجو عشق با تداعی این معنا در ذهن بیننده که آیا عشق شکست خوردهی سمیای شیرازی نسخهی عملی شده عشق ناکام آتابای با سیما همکلاسیش هست و عشقهای کامیاب هم از معضل معنا باختگی و تکرار در امان نیستند؟ هرچه هست و با هر تعبیری رابطهی هرچند کوتاه آتابای با سیما بر کم رنگ شدن رگههای استبدادی وجود او، باز شدن یخ وجودش و آشتیاش با دنیا تاثیری شگرف دارد.
فاطمه دریکوند ـ آذر 1400