Search
Close this search box.
تازه ها
فلسفه اگزیستانسیالیسم، موضوع و روش

اگزیستانسیالیست‌ها موضوع فلسفه را انسان می‌دانند و سعی می‌کنند با تأمل در هستی و وجود انسان (اگزیستانس انسان) فلسفه‌های خود را سامان دهند، به همین دلیل است که آنها را فلسفه‌های اگزیستانس یا فلسفه‌های وجودی می‌نامند. از نظر این متفکران، در فلسفه‌های غیراگزیستانسیالیستی، انسان تبدیل به موضوعِ تحقیقِ فلسفی یا علمی می‌شود، از این رو همواره میان تأملات فلسفی و انسان فاصله‌های زیادی وجود دارد. آنچه در علم به عنوان عینیت (objectivity) و بی‌طرفیِ دانشمند، مطرح است همان آفتی است که در فلسفه‌های غیراگزیستانسیالیستی نیز موجود است؛ گویی انسان در آزمایشگاه‌های اینان به شیِ مورد آزمایشی تبدیل می‌شود که فرد با نگریستن از دور به فعل و انفعالات، خصوصیات و ویژگی‌های انسان از او تعریفي به دست می‌دهد؛ مثلاً ارسطو با نگاه کردن به انسان و تحلیلِ او به دو بعدِ تفکر و جسم، انسان را حیوان ناطق تعریف کرد، در فلسفه‌های دیگر نیز قصه از همین قرار است. در این نگاه، فاصله گرفتن از موضوعِ تحقیق و نگاه بیطرفانه‌ی، علمی اصل مسلم فرض شده است. از نظر اگزیستانسیالیست‌ها چنین نگاهی به انسان مردود است. آن‌ها می‌گویند انسان نه فقط موضوعِ مورد مطالعه، بلکه موجودی همانند من است؛ وقتی در فلسفه‌های غیراگزیستانسیالیستی از انسان به عنوان حیوان ناطق یا حیوان ابزارساز یا حیوان تاریخی، سخن به میان می‌آید، آدمی هیچ همدلی‌ای با این نوع انسان ندارد، گویی از موجودی سخن به میان می آید که با ما کاملاً بیگانه است. میان انسان این دسته از فیلسوفان و انسانی که ما می‌شناسیم، هیچ شباهت و قرابتی نیست.

فلسفه‌های اگزیستانس می‌گویند ما از انسانی سخن می‌گوییم که رنج می‌کشد، اضطراب می‌برد، بر سر دوراهی‌های نفس‌گیر اخلاقی گیر می‌کند. در بسیاری از لحظات زندگی، دچار چه‌کنم چه‌کنم‌های بنیان‌سوز می‌شود؛ پشیمان می‌شود، همواره مجبور است دست به انتخاب بزنند. گاه از زندگی به ستوه می‌آید، گاه به امیدی رو به زندگی می‌آورد اما خیلی زود دل‌زده می‌شود. او سرخورده از زندگی، ملالت بودن (هستی) را تجربه می‌کند. آدمیان موجودات تنهایی هستند، بی‌آنکه حتی از آنها پرسیده شود، تنهای تنها به این دنیا پرتاب می‌شوند. تنها بار مسئولیت زندگی را به دوش می‌کشند، تنها انتخاب می‌کنند و در پایان، تنهای تنها می‌میرند. انتخاب‌های بزرگ و حتی انتخاب‌های روزمره‌ی زندگی برای انسان‌ها، جانکاه و دردناک است. سوگ بزرگ انسان، آن است که تنها موجودی است که می‌داند روزی خواهد مرد. این‌ها همه مخمصه‌های است که آدمی را احاطه کرده است و بیچاره او در حیرت است که به کدامین سو رو کند. قصه‌ی زندگی آدمی، تراژدی غمباری است که آغاز آن به دست خودِ شخص رقم نمی‌خورد. در طول زندگی رنج می‌برد و در پایان می‌میرد. بودن در میان دو نیستی، یکی در آغاز و دیگری در پایان؛ و چه سر گذشت غم‌انگیزی!

از نظر اگزیستانسیالیست‌ها موضوعِ فلسفه همین انسان است؛ انسانی که گوشت و پوست و خون دارد. فیلسوفان اگزیستانس برای تامل فلسفی در باب انسان روش خاصی را نیز توصیه می‌کنند. از نظر این دسته از متفکران، انسان دو نوع رابطه با موجودات و اشیا پیرامون خود برقرار می‌کنند. رابطه‌ی من ـ آن و رابطه‌ی من ـ تو.

رابطه‌ی من ـ آن، رابطه‌ای است که میان آدمیان و اشیا فاقد شعور و آگاهی برقرار می‌شود. در این رابطه، انسان یک ناظر بی‌طرف است که اقدام به شناسایی یک شی یا یک پدیده می‌کند.

رابطه من ـ تو، رابطه‌ای است که میان انسان و یک موجود آگاه و باشعور برقرار می‌شود. در شناخت یک موجود با شعور آدمیان نیازمندِ شناختِ احساسات، عواطف، خوشایندها، بد آینده‌ها و سایر خصوصیات روحی و روانی او هستند؛ به عبارت دیگر از طریق شناخت آرزوها، غم‌ها، اضطراب‌ها و گوش فرا دادن به دردودل‌های یک موجود با شعور اقدام به شناخت او می‌کنند. آدمی بدون درگیر شدن با ساحت‌های وجودی و اگزیستانس طرف مقابل، نمی‌تواند مدعی ِشناخت او بشود، یعنی نمی‌تواند به عنوان یک ناظر بی‌طرف به انسان دیگر نگاه کند و از طریق بر شمردن خصوصیات ظاهری او مانند رنگ چشم، رنگ مو و برشمردن اندازه‌ی قد و یا با خبر دادن از وضعیت قلب و کلیه‌های او، مدعی شود که آن شخص را شناخته است.

اگزیستانسیالیست‌ها معتقدند فلسفه‌های دیگر برای شناخت انسان از روش من ـ آن، استفاده می‌کنند یعنی انسان را به یک شی تبدیل می‌کنند، در حالی که برای شناخت انسان باید از روش من ـ تو استفاده کرد.

از نظر این متفکران برای شناخت انسان‌ها یک تئوری کلی و سیستم فراگیر وجود ندارد به همین دلیل فلسفه‌های اگزیستانسیال، فلسفه‌هایی هستند که یک طرح یا برنامه کلی برای همه انسان‌ها توصیه نمی‌کنند و معتقدند آدمیان همیشه آزادند و حق انتخاب دارند تا هستی خود را بدست خود، بسازند.

شیرزاد گلشاهی کریم