مترجم: محمود مرادی
هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی به سال 1949 در کیوتو به دنیا آمد و از 1974 شروع به نوشتن کرد. وی تاکنون دو مجموعه داستان و رمانهای متعددی منتشر کرده است. شاید بتوان دلیل موفقیت موراکامی را جسارتش در نوشتن داستانهایی متفاوت دانست. پیشتر نویسندگان پس از یافتن زبان به سبک خاص خودشان در تمام داستانهایشان آن را پی میگیرند. شاید این کار منطقی باشد و نویسنده را از خطر کردن و جستجوی راهها و تجربههای تازه بینیاز کند، اما این جستجوی مستمر بدل به بخشی از نوشتههای موراکامی شده است و یکی از ویژگیهای سبک انحصاری او در نوشتن به شمار میرود. کمتر نویسندهای پس از دستیابی به شهرت و جایگاهی والا، باز هم به آزمون راههای تازه میاندیشد.
موراکامی در مقدمه نسخه انگلیسی کتاب بید نابینا، بانوی خفته، مینویسد: «اگر بخواهم درباره نوشتن رمان و داستان کوتاه، ساده سخن بگویم، خواهم گفت نوشتنِ رمان مثل کاشتن یک جنگل باشد، نوشتن داستان کوتاه به کاشتن یک باغچه میماند. این دو یکدیگر را کامل میکنند و منظرهای حقیقی به وجود در میآورند که برای من خیلی با ارزش است. در این چشمانداز شاخ و برگهای درختان، سایههای دلپذیری روی زمین میاندازد و وزش باد برگهای طلایی رنگ درخشان را تکان میدهد و در همان حال غنچهها در باغها ظاهر میشوند و گلبرگهای رنگارنگ، پروانهها و زنبورها را به طرف خود میکشانند و ما را به یاد تغییر نامحسوس، از فصلی به فصل دیگر میاندازند.
موراکامی وجه تمایز دیگری نیز رماننویسان موفق، داستان کوتاه را کنار میگذارند و نویسندگانی هم که در عرصه داستان کوتاه به موفقیت رسیدهاند، کمتر سراغ نوشتن رمان میروند.
موراکامی در اینباره مینویسد: از 1979 که نوشتن را شروع کردهام، همواره مابین نوشتن رمان و داستان کوتاه در رفت و آمد بودهام، وقتی رمانی را تمام میکنم به این فکر میافتم که باید چند داستان کوتاه بنویسم و وقتی تعدادی داستان کوتاه نوشتم، حس میکنم باید روی نوشتن یک رمان تمرکز کنم. در حال نوشتن رمان هیچ وقت داستان کوتاه نمینویسم و هنگام کار روی داستان کوتاه، هرگز رمان نمینویسم. هر کدام از اینها بخشهای متفاوتی از ذهنم را درگیرِ خود میکنند و خروج از یکی و رفتن به دیگری زمانی میبرد.
در ادامه نیز مینویسد: «یکی از خوبیهای نوشتن داستان کوتاه آن است که زود تمام میشود، رساندن یک داستان کوتاه، به شکل مناسبش معمولاً یک هفتهای برایم طول میکشد (هر چند بازنویسیها هیچ پایانی ندارند) مثل تعهد جسمی و ذهنیات به رمان نیست که حتماً یکی دو ساله تمامش کنی. وارد اتاق میشوی، کارت را تمام میکنی و بیرون میروی، نوشتن یک رمان، برایم چنین به نظر میرسد که گویی تا ابد طول خواهد کشید. گاهی وقتها هم اصلاً نمیدانم که جان به در میبرم یا نه. برای همین هم نوشتن داستان کوتاه برایم یک تغییر مسیر ضروری است.
—
—